داشت دعا میکرد؛ دعاهای آخر مجلس.
الهی آمینگویان، دعاهای خودم را در ذهن مرور میکردم.
رسید به سلامتی؛ در ذهنم گفتم ” پدر و مادرم”
یادم نبود
عادت ندارم هنوز
بهتر بگویم باور ندارم هنوز…
با بغض تصحیح کردم و فقط گفتم “مادرم”
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۱۸ ب.ظ روز ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۱۸ ب.ظ روز ۲۶ مرداد ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۲۳ ب.ظ روز ۲۵ مرداد ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰) حسابِ سرانگشتی که کردم، شد نوزده ماه.
باورش سخت بود که نوزده ماه از آخرین کلاس حضوریام گذشته باشد. از دیدن بچهها؛ تدریس حضوری، صدا کردنشان به اسم، تذکرِ ساکت بودن و گوش دادن، چشم در چشم توضیح دادن، سوال پرسیدن؛ دلم تنگ شده بود برای وسط حرف پریدنهایشان، خانم اجازه گفتنهایشان، پچپچ کردنهای دونفرهشان، سوالهای بیربط و پرت پرسیدنهایشان، دقیق بودنشان، تخیلِ آزاد و زیبایشان…
کرونا چه خوشیهای کوچک و نادیدهای را از ما گرفتی که کاش بروی و ما قدرشان را بدانیم و بگوئیم “اگر کرونا نبود، هیچوقت نمیفهمیدم آنقدر تدریس و بودن با بچهها، برایم حیاتی و روحیهدهنده است؛ حتی اگر روزگارِ خوشی نباشد”
پن: به وقت بودن با بچهها و کارگاه نگارشخلاق بعد از یازده ماه زندگیِ مجازی؛ هرچند کوچک و هرچند محدود و کوتاه
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۳۴ ب.ظ روز ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۲۸ ب.ظ روز ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۳۲ ب.ظ روز ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۳۴ ب.ظ روز ۱۱ مرداد ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)