![]() ![]()
انا لله و انا الیه راجعون
حدود دو ماه پیش دایی زنگ زد و گفت : حالتون بد شده و رفتین بیمارستان و همان جا سکته مغزی کردید و رفتید کما … توی بیمارستان بستری بودید . ما می اومدیم ملاقات ولی شما خواب بودید یک خواب یک ماهه . چقدر برای همه سخت بود مخصوصا دایی و مهدی و همایون . چقدر دعا کردیم و نذر و نیاز
حدود سه هفته پیش که چشمهایتان را باز کردید و وقتی ما می امیدم بالا سرتان و ما را می شناختید چقدر خوشحال شدیم و خدا را شکر کردیم .
ولی انگار خدا چیز دیگری می خواست … فردا همه باید بیام و شما را ببریم بهشت زهرا تا برای همیشه پیش دخترتان بخوابید .
زندایی سحر مهربونم خدا رحمتت کند . دایی و مهدی عزیزم تسلیت میگم
خدایا حالا کی شب ها به مهدی دیکته بگه ؟ امیدوارم دایی ام این جمله را یادش نرود : رضا برضاک
اللهم صل علی محمد و ال محمد (و عجل فرجهم ) فاتحه نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۳۰ ب.ظ روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵ | دیدگاه (۰) ![]() در کتاب کافی جلد دوم حدیثی از پیامبر(صل الله علیه و آله ) است که نشانه های منافق را در سه چیز ذکر کرده اند : اول دروغ گفتن دوم خلف وعده و سوم خیانت در امانت کمی به اعمالمان فکر کنیم … نکند ما هم …
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۴۲ ب.ظ روز ۰۹ اردیبهشت ۱۳۸۵ | دیدگاه (۰) ![]() عجب بارونی اومد امروز .
و جعلنا من الماء کل شیی حی
ولی من یه چیزی را نفهمیدم . نفهمیدم چرا موقع بارون عابران پیاده ای که چتر نداشتند زیر طاقهای مغازه ها خودشان را گلوله کرده بودند تا بارون بند بیاد (شاید نمی خواستند مثل من مجبور شوند هنوز وارد اتاق نشده چادر و جوراب رادر بیاورند و چون حتی کتابهای تو کیفشون هم از بارون در امان نمونده مامانشون چپ چپ نگاهشون کنه !!) موقع بارون داشتم فکر میکردم به دستفروش سر کوچه … به روزنامه فروش سر چهاراه … به معتادی که سر خیابون می خوابه … به کارگرهای خونه نیمه ساز روبروی خونمون …
به گنجشکهای روی شاخه ها … به بچه گربه های دوقلو توی حیاط … و به ماهی قرمزهای توی حوض حیاط … و به اینکه من فقط بلدم بنویسم و شعار بدم … من به استقبال باران میروم …
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۴۵ ب.ظ روز ۰۶ اردیبهشت ۱۳۸۵ | دیدگاه (۰) ![]() |