![]() ![]()
نور …
از دل هزاران شهید عبور کردی . در ایستگاههای بهشت لختی درنگ کردی و برایت روایت کردند و گریستی . شاید بارها به هر کدام از قدمگاه های شهیدان که میرسیدی با خود می گفتی : کاش مرا نیز به خیل شهیدان راهی بود وحسرت می خوردی که چرا از قافله جا مانده ای . آری زمان ما را از قافله کربلاییان دور داشته اما هنوز می توان آنگونه که سید شهیدان اهل قلم خواست بخواهیم : کربلا ! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر پر از حیرت و حسرتی … چیزی را جا گذاشته ای . شاید رد پایت را … شاید گناهانت را … شاید ارزوهای دور و درازت را … شاید کودکی هایت را … وشاید دلت را … روزهایی بود که تو هم مثل شهیدان پر از نور خدا زیستی . روزهایی که در سرزمین های جنوب زیستی . روزهایی که در زیارت اولیا الله بوده ای …. زیارت قبول ………………………………………………………………………………………………. هنوز نیامده دوباره باید برم کجاش بماند… فقط از دوستانی که لطف کردند و نظر گذاشتند متشکرم و شرمنده که به دلیل ذیق وقت نمی تونم جواب محبتشان را بدهم . ان شا الله فرصت بعد از همین الان سال نو را پیشاپیش تبریک میگم یه چیزی هم یادتان باشد : امسال شیعیان عید ندارند نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۵۶ ب.ظ روز ۲۶ اسفند ۱۳۸۴ | دیدگاه (۰) ![]() این چند وقت انقدر سرم شلوغ بود که نتونستم یه سری هم به اینجا بزنم . از کارهای جنوب و دانشگاه گرفته تا کما رفتن یکی از اقوام ( خیلی دعا کنید برای این بنده خدا … علائم حیاتی اش فقط پنج در صد است ) و … صد تا کار دیگه روزهای شهادت شهید همت است . برای این میگم روزها ، چون تاریخ دقیق شهادت حاجی مشخص نیست . اگه توی تقویم ها نگاه کنید یکی نوشته ۱۶ یکی ۱۷ و… روی قبرشان در شهرضا نوشته ۱۷ ولی در قبرنمادی شان در بهشت زهرا نوشته ۲۲ روزش زیاد مهم نیست ، مهم اینه که ما گاهی اوقات فراموش می کنیم برای چی داریم زندگی می کنیم و دنبال چی هستیم روزهای آخر هر سال اکثر دانشگاه ها کاروانهای راهیان نور راه می اندازند و دانش جوها را می برند برای دیدن آن مناطق دو کوهه ـ شوش ـ دشت عباس ـ خرمشهر ـ هویزه ـ فکه ـ طلاییه ـ دهلاویه ـ بستان ـ چزابه ـ شلمچه ـ اروند ـ آبادان ـ سوسنگرد ـ پادگان حمید هر روز تو دو سه تا از این مکانها می گردند و بعد از چند روز برمی گردند به شهر خودشون می دونید داشتم به چی فکر می کردم ؟ به اینکه چقدر خوب بود مثلا اگه یکسال به جای بردن به هورالهویزه بچه ها را ببرند خود شهر هویزه . خود شهر را ببینند بعد از این همه سال گذشتن از پایان جنگ . نمی دونم شهر هویزه را دیدید یا نه ! ولی من وقتی برای اولین بار آنجا را دیدم … بچه های ۴ ـ۵ ساله ای که یا چیزی به پا نداشتندیا دمپایی پاره . سر یک تی تاپ و شکلات همچین با هم دعوا می کردند که … مغازه های کوچیک و تاریک بدون چراغ ، وضع بهداشتی بد شهر و چهره هنوز جنگ زده شهر … کاش لااقل همراه با رفتن به مقتل شهید علم الهدی یه سری هم به شهر هویزه بزنیم . کاش یه ذره به جای گریه کردن ، چشم هایمان را باز کنیم و ببینیم اطرافمان چه می گذره . کاش به جای هر سال رفتن به مناطق جنوب و سعی در گذاشتن پا جای پای شهدا یک ذره حرمت انها را نگه می داشتیم … برای ما هم دعا کنید نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۱۷ ب.ظ روز ۱۸ اسفند ۱۳۸۴ | دیدگاه (۰) ![]() گاهی اوقات با خودم فکر می کنم مگه مردم چقدر نیاز دارند و چقدر خرید دارند که انقدر … این روزهای آخر سال وقتی همه جا شلوغ میشه و ترافیک وقتی یک مسیر یک ربعی را حدود نیم ساعت یا بیشتر باید طی کنم وقتی مردم را میبینم که انگار برای خرید هول میزنند و اگه یه لحظه غفلت کنند جنسها از دستشون پریده دلم می گیره … آخه مگه ؟؟؟؟؟؟؟ … چرا انقدر باید این چیزها برای مردم ما مهم شده باشه که از خیلی چیزها میزنند برای … نمی دونم برای چی ارزش ها عوض شده چرا مسائل معمولی و پیش پا افتاده برای بعضی ها شده واجب تر از نون شب . نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۱۹ ب.ظ روز ۱۲ اسفند ۱۳۸۴ | دیدگاه (۰) ![]() |