![]() آخرین نوشتهها
داستان قرآنم (قسمت دوم)
ادامهی پست داستان قرآنم + با همین خیالها دلخوش بودم. ولی باز، هروقت کربلا میرفتم، باز هم در بین قفسهها دنبال قرانم بودم. تا نمیدانم کدام سال بود که قفسهها یکدست شد و فقط قران و مفاتیحهای خود حرم در آنها بود. اگر زائری قران یا مفاتیحی گم میکرد یا جا میگذاشت، توسط خادمها از قفسهها جمع میشدند. امیدم برای پیدا کردنش، ناامید شد. پیگیر شدم که سرنوشت این قرآنهای رها شده از میمِ مالکیت چه میشود، سرنوشت گمشدگان کربلا را نفهمیدم ولی درباره گمشدگان نجف شنیدم در غرفهای که مرحوم ابوالحسن اصفهانی دفن هستند، جمعآوری میشوند و زائرها میتوانند آنها را با خود ببرند! قرانها و مفاتیحهای گم شده در حرم، مانده در حریم قدسی نجف… یعنی قرآن من هم توسط زائری به شهر و کشور دیگری رفته؟ یعنی دست چه کسی است؟ کجاست؟ از روی آن خوانده میشود یا لب طاقچه مانده است؟
امپراطور عشق
قبلا در این پست + درباره کتاب “امپراطور عشق” نوشته بودم. پاییز پارسال دعوت شدم به برنامه “چراغ مطالعه” تا به معرفی یک کتاب بپردازم. درباره اینکه چه کتابی را انتخاب کنم خیلی فکر کردم و آخر تصمیم گرفتم کتابی که بارها و بارها خواندمش و دوستش دارم را معرفی کنم. هم قطعا “آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند” هم اینکه سبک کتاب جدید باشد. یعنی رمان و داستان به معنای همیشگی نباشد و مخاطب با یک سبک جدید آشنا شود. یعنی فیلمنامه! برنامه ضبط شد و در هفته آخر اسفند از شبکه چهار صداوسیما پخش شد. قسمتی که من صحبت کردم را اینجا منباب آرشیو اینجا میگذارم.
چیزهای کوچک
شؤون صغیره تمر بها أنت دون التفاتِ حوادث قد لا تثیر اهتمامک، أعمّر منها قصور شؤون صغیره … چیزهای کوچکی که بدون توجهِ تو میگذرد، برای من اندازهی زندگیام است؛ تمام زندگیام. من از اتفاقاتی که برای تو بیاهمیت است کاخ میسازم. چیزهای کوچک… پاراگراف بالا، قسمتی از شعرِ زیبایِ “چیزهای کوچک” سروده “نزار قبانی”ه؛ سرچ کنید کل شعر رو بخونید. از اشعارِ زیبای قبانیه به نظرم. پن: “کاظم ساهر” خوانندهی عراقی هم، این شعر نزار رو خونده.
بخواب مغزک
صبحهای شب قدر، خوابم نمیبرد. از نوجوانی اینطور بودم. یادم است دبیرستانی بودم، روز نوزده و بیست و سوم که باید مدرسه میرفتم و به جای هفت، شروع کلاسها از نه بود، من همان هفت مدرسه بودم! تک و تنها. حتی یکبار پیاده رفتم تا مدرسه و وقتی رسیدم با در بستهاش مواجه شدم و مجبور شدم در بزنم و سرایدار بندهخدا را از خواب بیدار کنم تا آن کلهیسحرِ خلوت، در کوچه یک لنگهپا نیاستم. میرفتم مینشستم در کلاس و گاهی چینش صندلیها را تغییر میدادم و در راهروهای خالی راه میرفتم تا کمکم دوستانم بیایند.
خدای ما بچه آدمها
ما، یعنی بچههای آدم، موجودات عجیبی هستیم. خیلی وقتها کارهایی را منع میکنیم و بدِ کسانی را میگوییم که آن را انجام میدهند، که خودمان توان یا موقعیت انجام آن را نداریم. وگرنه زمان بارها بهمان ثابت کرده که شناگر ماهری هستیم و فقط آب نداشتیم!
سوپ دالعدس
حوصلهی پختن چیزی برای افطار نداشتم. خوابیدم. یکربع مونده به اذان مغرب بیدار شدم. چای گذاشتم و نون پنیر آماده کردم. ولی دلم یه غذای گرم میخواست. گفتم چه کنم؟ یاد #سوپ_دال_عدس افتادم که سریع آماده میشه. ![]() اگه شما هم دوست داشتید یکربعه یه سوپ خوشمزه داشته باشید، امتحانش کنید. ![]()
خدای ما بچه آدمها
ما، یعنی بچههای آدم، موجودات عجیبی هستیم. خیلی وقتها کارهایی را منع میکنیم و بدِ کسانی را میگوییم که آن را انجام میدهند، که خودمان توان یا موقعیت انجام آن را نداریم. وگرنه زمان بارها بهمان ثابت کرده که شناگر ماهری هستیم و فقط آب نداشتیم! نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۵۳ ق.ظ روز ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ | دیدگاه (۰) ![]() گناهانم لباس خواری بر تنم کرده است و دوری از تو درماندگی را آرایشم شده است. ای نهایت آرزویم! ای زیباترین مطلوبم! ای تنها پاسخگویم! و ای محبوب دلم! نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۷:۱۹ ب.ظ روز ۱۲ آبان ۱۳۸۹ | دیدگاه (۱) ![]() |
استفاده از نوشته هاي وادي به هر نحو، بدون ذكر منبع، مايهي كدورت است.
|