![]() ![]()
داستان قرآنم (قسمت دوم)
ادامهی پست داستان قرآنم + با همین خیالها دلخوش بودم. ولی باز، هروقت کربلا میرفتم، باز هم در بین قفسهها دنبال قرانم بودم. تا نمیدانم کدام سال بود که قفسهها یکدست شد و فقط قران و مفاتیحهای خود حرم در آنها بود. اگر زائری قران یا مفاتیحی گم میکرد یا جا میگذاشت، توسط خادمها از قفسهها جمع میشدند. امیدم برای پیدا کردنش، ناامید شد. پیگیر شدم که سرنوشت این قرآنهای رها شده از میمِ مالکیت چه میشود، سرنوشت گمشدگان کربلا را نفهمیدم ولی درباره گمشدگان نجف شنیدم در غرفهای که مرحوم ابوالحسن اصفهانی دفن هستند، جمعآوری میشوند و زائرها میتوانند آنها را با خود ببرند! قرانها و مفاتیحهای گم شده در حرم، مانده در حریم قدسی نجف… یعنی قرآن من هم توسط زائری به شهر و کشور دیگری رفته؟ یعنی دست چه کسی است؟ کجاست؟ از روی آن خوانده میشود یا لب طاقچه مانده است؟ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۵۶ ب.ظ روز ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ | دیدگاه (۰) ![]() وهو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا وینشر رحمته سوره مبارکه شوری آیه ۲۸ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۵۷ ق.ظ روز ۰۷ بهمن ۱۳۹۶ | دیدگاه (۱) ![]() یک قرآن کوچک سورمهای بود. هدیهٔ پدرم از مدینه. دبیرستان بودیم. مدرسه عدهای از بچههای ممتاز و حافظ قرآن را به عنوان جایزه، سفر عمره برده بود. وقتی برگشتند، اکثرا یک قران کوچک سورمهای داشتند؛ کوچک یعنی اندازه یک دست. با برگههایی سفید، خطی خوانا. اصلا هرچه یک دختر دبیرستانی از یک قرآن زیبا میخواست، در آن قرآن جمع شده بود. چند ماه بعد پدرم عازم عمره شدند. از دوستانم مشخصات جایی که قرآن را تهیه کرده بودند پرسیدم و به بابا گفتم تا برای من هم یکی بیاورد. تا دیگر با حسرت به قرآن دوستانم نگاه نکنم. قران سورمهایام شد یار دوست داشتنیام. با اینکه خیلی ظریف و زیبا بود، ولی قرآنِ سرطاقچه برایم نبود که بخاطر ظرافتش، فقط گاهی بردارم و چند صفحه بخوانم. همه جا با من بود. با او چند سوره حفظ کردم؛ مشهد و کربلا و مکه با خود بردمش؛ اگر درباره آیهای تفسیر یا نکتهای میشنیدم در صفحاتش علامت میزدم یا در کنارههایش مینوشتم. سر کلاس اگر درباره آیه یا سورهای صحبت می شد قرآنم را درمیآوردم و آن آیه را میخواندم. ماه رمضانها با او ختم قرآن میکردم. وقتی میخواستم مسافرت بروم، از زیر قرآنم رد میشدم. شده بود رفیق برایم. هفت سالی گذشته بود از وقتی قرآن را هدیه گرفته بودم. جلد پلاستیکیاش کرده بودم تا جلد اصلیاش خراب نشود. رنگ کنارههایش کمی عوض شده بود. دیگر سفید و براق نبود و کمی به تیرگی میزد. حجم برگههایش به خاطر ورق خوردن و خواندن انگار زیاد شده بود. درست مثل یک کتاب رمان که ساعتها دستت گرفتهای و آن را بارها خواندهای. قرآن ظریف و دوستداشتنیام، دوست داشتنیتر شده بود با اینکه ظاهرش از هفت سال قبل عوض شده بود و آن ظرافت اولیه را نداشت. ولی شکل تغییریافتهاش نشان میداد قرآن طاقچهای نبوده و چه چیزی قشنگتر از این. رمضان سال هشتاد و نه بود. قرار بود با یکسری از بچههای دانشگاه، شبهای قدر برویم کربلا. مثل همیشهٔ سفرهایم، قران سورمهایام را جزو وسائلم گذاشتم تا در این اولین شب قدر در کربلا، با آن قران به سر بگیرم. قرانی که آموختههای هفت سالم از آیات را در آن نوشته بودم. شب نوزدهم نجف بودیم. بیست و یکم کاظمین و بیست و سوم که از قضا شب جمعه هم بود، کربلا بودیم. همزمانی شب بیست و سوم با شب جمعه باعث شده بود کربلا به شدت شلوغ باشد. برای مراسم احیا به حرم رفتیم. بعد از کلی گشتن جای خیلی کوچکی برای نشستن پیدا کردم. یادم است کمی که نشستم و دعا خواندم، به خاطر کمی جا و امید به پیدا کردن یک مکان بهتر، بلند شدم. صحن را گشتم ولی حتی راه رفتن هم در آن شلوغی سخت بود چه برسد به پیدا کردن جایی برای نشستن. به سمت ضریح رفتم، به امید پیدا کردن جایی برای نشستن. کنار ضریح یک نرده گذاشته بودند و پشت آن نرده که چسبیده به دیوار حائل قسمت زنانه و مردانه بود کاملا خالی بود. خودم را به پشت نرده رساندم و همانجا ایستادم. باقی دعاها را همان کنار ضریح و در حالت ایستاده خواندم. آن سالها مراسم قرآن به سر در عراق پشت بلندگوها خوانده نمیشد. برای همین قرآنم را درآوردم و خودم قرآن به سر کردم. شب جمعه و شب زیارتی امام حسین علیه السلام؛ چسبیده به ضریح و دست گره زده در مشبکهای ضریح، قرآن به سر با قرآن سورمهایام؛ دیگر چه میخواستم از شب قدر؟ همهٔ دوست داشتنیها جمع شده بودند. قرآن به سرم که تمام شد، قرآنم را به دست گرفتم و به سمت ضریح، مشغول خواندن دعا شدم. کسی به شانهام زد و برگشتم. دختر جوانی بود. به قرآنم اشاره کرد و گفت میشود چند لحظه قرآن را به من بدهید تا من هم قرآن به سر کنم؟ قرآنم را به او دادم و به سمت ضریح برگشتم و ادامه دعاهایم را خواندم. ده دقیقهای که گذشت برگشتم تا ببینم قرآن به سر دختر جوان تمام شده یا نه؛ ولی پشت سرم نبود! رفته بود! اطراف را نگاه کردم، هیچجا نبود. نه آن دختر جوان نه قرآن من! رفته بود و قرآن سورمهای دوست داشتنیام را هم با خود برده بود. نمیتوانستم باور کنم. جاکتابیهای اطراف را میگشتم و نگاه میکردم ولی اثری از قرآن محبوب من نبود! در آن شلوغی شب قدر نیز نمیتوانستم همه جاکتابیهای حرم را نگاه کنم و به دنبال قرانم که حتما دخترجوان فکر کرده بود برای حرم است و با خودش برده بود، بگردم. باورش برایم سخت بود. قرآن عزیزم، قرآن دوست داشتنیام گم شده بود. تمام آن نکتهها و علامت هایی که در صفحاتش زده بودم، رفته بود. خاطراتی که داشتم. قرآن محبوبم، همه و همه رفته بود. نمیدانستم خدا چرا چنین شبی، در چنین جایی باید چنین امتحانی مرا بکند. آن هم با قرآنم. یعنی به قران هم نباید وابسته شد؟ قرانم قرار بوده در حرم اباعبدالله بماند؟ نمیدانم. هنوز هم هروقت زیارت حرم اباعبدالله علیهالسلام نصیبم میشود، جاکتابیهای حرم را نگاه میکنم و میگردم به دنبال قرآنم، شاید بین کتابها و قرآنها پیدایش کنم. ولی با خودم میگویم اگر پیدایش کردی بعد از این همه سال، چه میکنی؟ قرآنی که هفت سال در حرم اباعبدالله علیهالسلام بوده و توسط زائرینش قرائت شده، دیگر برای تو نیست، حتی اگر در برگه اولش اسم تو نوشته شده باشد و کنار ورقهایش نشانی از خط تو باشد… خوشابحال قرانم که مقیم بارگاه حسین علیهالسلام شد… این مطلب برای سایت فردانیوز نوشته شده است. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۰۹ ق.ظ روز ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۱) ![]() وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ و پروردگارتان گفت: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم، آنان که از عبادت من تکبّر ورزند، به زودی خوار و رسوا به دوزخ درآیند. سوره مبارکه غافر آیه ۶۰ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۳۸ ب.ظ روز ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ | دیدگاه (۰) ![]() وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ ما آسمان و زمین و آنچه را در میان آنهاست برای بازی نیافریدیم. سوره مبارکه انبیا آیه ۱۶ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۲:۴۵ ق.ظ روز ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ | دیدگاه (۱) ![]() أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۲۳ آذر ۱۳۹۲ | دیدگاه (۴) ![]() وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ سوره مبارکه نحل آیه ۱۴ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۰۶ مهر ۱۳۹۲ | دیدگاه (۰) ![]() |