![]() آخرین نوشتهها![]()
گتسبی بزرگ
به گواهی صفحه اول کتابم، تیر نود و شش خریدمش. یکبار تلاش برای خواندنش در همان سالها به شکست منجر شد. ولی با این همه خوانش، شنیدن و دیدن، هنوز برایم غیرمعمول است که چرا گتسبی دومین رمان برتر قرن بیستم است. البته جایی خواندم که کتاب بعد از فوت نویسنده و در زمان جنگ جهانی دوم معروف شده است و شرایط آن زمان و داستان کتاب، باعث این معروفیت شده است. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۷:۲۳ ب.ظ روز ۰۸ آذر ۱۳۹۹ | دیدگاه (۰) ![]() از کتابهایی بود که دوست داشتم بخوانم ولی حوصلهاش را نداشتم! درواقع بعد از خواندن “خطای ستارگان بخت ما” یک نوجوان این کتاب را معرفی کرد و برایم گفت مثل همان خطای ستارگان است. کتاب را در طاقچه پیدا و نشان کردم که بخوانمش ولی نخوانده ماند تا امروز که فیلم اقتباسیاش را دانلود کردم و دیدم. داستان دختر و پسری نوجوان است که یک بیماری خاص دارند و نباید بیشتر از شش قدم به هم نزدیک شوند ولی عاشق یکدیگر میشوند. کتاب مانند خطای ستارگان، یک داستان غمناک عاشقانه است که پایان تراژدی دارد. کاملا مناسب حس و حال نوجوانی! اما برای نوجوانهای کشور ما شاید زیاد مناسب نباشد. مگر نوجوانهای دبیرستانی. ![]() کتاب را دوست داشتم. یک عاشقانهی غمناک و البته یک رمان بزرگسال! به نظرم فقط شخصیتهای این کتاب نوجوان بودند و خود کتاب را نمیتوان در تقسیمبندی کتابهای مناسب برای نوجوانان، قرار داد. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۳ ب.ظ روز ۰۶ آذر ۱۳۹۹ | دیدگاه (۰) ![]() دیروز فیلم marrige story رو دیدم. تولید پارسال بود و جایزه نقش مکمل زن رو در اسکار گرفته بود. داستان درباره یک زوج تئاتری بود که بعد گذشت چند سال از ازدواجشون و با داشتن یک پسر حدود ده ساله، میخوان از هم طلاق بگیرند. فیلم حدود دو ساعت و نیم بود و ریتم کندی هم داشت. انقدر برای من کند و خسته کننده بود که دو روز طول کشید تا فیلم رو کامل دیدم! یعنی از فیلمهایی نبود که میخکوبم کنه و تا تمومش نکرده باشم، دکمه استپ رو نتونم بزنم. ولی داستانش داستان واقعی بود. یعنی زوجهای زیادی تو جهان وجود دارند که درگیر داستان این فیلم هستند. درک نشدن، نفهمیدن همدیگه، نفهمیدن خواستههای همدیگه و دوست داشتن هم در همان لحظهی متنفر بودن! صحنهای که دعواشون شدید شد و مرد رو به زن گفت دوست دارم بمیری و یه کامیون بیاد از روت رد بشه و بعد به گریه افتاد، به نظرم تاثیرگذارترین صحنهی فیلم بود. ![]() توصیه به دیدنش نمیکنم! چون حرف تازه و جدیدی برای زدن نداشت. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۴۵ ب.ظ روز ۰۲ آذر ۱۳۹۹ | دیدگاه (۰) ![]() این اوضاع کرونایی باعث شد چند تا فیلم ببینم و یاد بگیرم چطور روی موبایلم فیلم دانلود کنم. قبلا هر فیلمی که میخواستم، اسمش رو برای سیداحمد میفرستادم و میگفتم دانلود کنه. احمد هم یا یادش میرفت و و منم یادم میرفت که یادش بیارم، یا یادش میموند و دانلود میکرد و اگر مورد علاقهاش بود با هم میدیدیم، اگر هم موضوعات مورد علاقه من بود، تو هاردش میموند! چون من یادم میرفت ازش بگیرم! یا حوصله نداشتم بگردم دنبال زیرنویسش. نه. بذارید باهاتون صادق باشم. بلد نبودم زیرنویس پیدا کنم. درواقع چون همیشه احمد انجام داده بود این کارها رو، من تلاشی برای یادگیریش نکرده بودم. تا چندوقت پیش که کتاب “من پیش از تو” رو خوندم و به احمد گفتم فیلمش رو برام دانلود کنه و بعد خودم زیرنویس براش پیدا کردم. یکروز ظهر کع احمد سرکار بود و حوضلهام سر رفته بود، سرچ کردم و زیرنویس براش پیدا کردم. به همین راحتی! نشستم دیدمش و گاهی که زیرنویس جابهجا میشد، سعی میکردم درستش کنم. یادم بود احمد یکی از دکمههای کیبرد را میزد تا درست میشد. چند دقیقهای کلنجار رفتم تا یاد گرفتم کدوم دکمه است و چطور باید تنظیمش کرد! و این اولین قدم در استقلال فیل دیدنم بود. چند روز پیش برای اولین بار روی موبایل فیلم دانلود کردم. یک گیگ هدیه دوشنبه سوری داشتم و بخاطر کرونا، ارتباطم با احمد رو به حداقل رسوندم. احمد همیشه از تورنت فیلم میگیره و من حوصله گشتن تو تورنت و تنظیماتش رو ندارم. ولی اینباراسم فیلمی که میخواستم رو سرچ کردم و با لینک مستقیم دانلودش کردم. پن: هفته پیش اکانت دیجی ساختم و یکسری چیزهایی که میخواستم سفارش دادم. تا حالا هرچی میخواستم، لینکشو میقرستادم برای احمد تا به سفارشهای خودش اضافهشون کنه 🙂 دقیقا همینقدر وابسته و حال بهمزن :))
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۴۹ ق.ظ روز ۰۱ آذر ۱۳۹۹ | دیدگاه (۰) ![]() خب. طبق سنت هرساله، اینجا مینویسم که سال گذشته چه تعداد کتاب و چه تعداد فیلمی دیدم. به گواهی سایت گودریدز سال نود و هشت پنجاه تا کتاب خوندم. نسبت به سال قبل، هفت تا کمتر و بخاطر شغل و دغدغه شخصی، بیشتر کتابها کودک و نوجوان بودند. کتابهای بزرگسال یا جذبم نکرد و نیمه رهاشون کردم، مثل روزی روزگاری القاعده، یا خیلی ازشون خوشم نیومد، مثل پریدخت دیلماج و کجا میریم بابا رو دوست داشتم. حجم زیادی از کتاب کودکهایی که خوندم، بخاطر کلاس ادبیات کودکی که با خانم کلرژوبرت داشتم، بود. چهار جلسه دو ساعته. و هر هفته خانم ژوبرت مهربان کتابهای کودک کتابخانه خودشان را میآوردند و برای خواندن به ما امانت میدادند. از بین همه کتاب کودکها آن آبزیان کوچک و این سنجاقکها برام دلچسبتر بود. از بین کتب نوجوانی که خوندم هم “میک هارته اینجا بود” رو دوست داشتم. به موضوع مرگ میپرداخت. “در جستجو آبیها” هم داستان لطیفی داشت. به گفته آیامدیبی تو سال نود و هشت فقط سی تا فیلم دیدم که افت زیادی نسبت به سال قبل داشتم! که تعدادی از همین سی فیلم هم، فیلمهای کوتاهی بود که بخاطر طرح درسهام دیدهام. از بین فیلمهایی که دیدم “متری شش و نیم، سرخپوست و نبات رو دوست داشتم. در کل باید بنویسم که سال نود و هشت، بسیار از لحاظ خواندن کتاب و دیدن فیلم، افت داشتم که امیدوارم سال نود و نه، این نزول تبدیل به صعود بشه. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۳۸ ب.ظ روز ۰۳ فروردین ۱۳۹۹ | دیدگاه (۰) ![]() فروردین پارسال، مطلبی نوشتم درباره تعداد فیلم و کتابهایی که سال قبل دیده و خوانده بودم و نوشتم سعی میکنم هر سال این آمار را ثبت کنم تا بتوانم یک ارزیابی از خودم داشته باشم. سال نود و هفت، پنجاه و شش کتاب خواندم که به نسبت سال قبلش که سی و شش کتاب خوانده بودم، آمار بسیار خوبی است. البته بخش اعظم مطالعهام، کتابهای نوجوان بود که بخاطر کتابخانه مدرسه و طرح درسهای کلاس های نگارشم، مطالعهشان کردم. از بین کتب بزرگسالی که خواندم، شاید فقط بتوانم بگویم از “چای نعنا” خوشم آمد و کتاب شعر “شاید به جا آوردی” و البته “دهکده خاک برسر”. از رستخیز، روزنامه پاکستان، هرس، در کوچههای پراگ، آذر بود باران میبارید، حیفا خوشم نیامد. از بین کتب نوجوان ولی دوستداشتنیهای زیادی داشتم. مثل “خطای ستارگان بخت ما” “یعقوب را دوست داشتم” “یکی برای خانواده مورفی” “قبرستان عمودی” “بیرون ذهن من” و از بین کتب کودک نیز از “آبچال” “بچه گروفالو” و “لیلالونا” خوشم آمد. و اما درباره فیلمها تعداد فیلمهای سال نود و هفت دقیقا مساوی با فیلمهای سال نود و شش بود. یعنی پنجاه و دو عدد انیمیشن کوکو را بسیار دوست داشتم. شش ابر قهرمان نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۰۹ ب.ظ روز ۰۵ فروردین ۱۳۹۸ | دیدگاه (۰) ![]() آه ای شهر دوست داشتنی سرخوشی های بیحدم میزد سیدی! گم شدم، حرم، مولا زخمی ام التیام میخواهم سنگ در میشود در این وادی در حرم گم شدم که میدیدم فرصت با تو بودنم چون ابر لنگر آسمان! ستون زمین! باز هم در شکوه ایوانت “زایران درگهت را بر در خلدبرین بین این چهارپاره خوابم برد “علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را شاعر: حمیدرضا برقعی نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۱۲ ق.ظ روز ۱۱ فروردین ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]() |