![]() ![]()
کرشمهی خسروانی
یزید پسر معاویه عاشق میشود! عاشقِ زن شوهرداری؛ زینب همسرِ والی عراق. پدرش، معاویه نقشه میکشد تا پسر یکییکدانهاش را که عشق از خود بیخودش کرده و خواب و غذا و روزگار را از او گرفته، به عشقش برساند؛ نقشه میکشد که چطور عبدلله را وادار به طلاق دادن همسرش کند و زینب را به زنی پسرش درآورد، ولی … چند خطِ بالا یک داستان تاریخی است که خیلیهایمان شنیدیم یا خواندهایم. البته داستانی که ظاهرا حقیقت تاریخی ندارد و واقعی نیست (برای خواندن علتِ ساختگی و افسانه بودن این داستان، میتوانید اینجا را بخوانید) سید مهدی شجاعی این داستان را در قالب یک نمایشنامه درآورده است و با قلم خودش آن را نوشته و منتشر کرده؛ کرشمه خسروانی شاید برای کسی که این داستان را شنیده باشد، خواندن کتاب جذابیتی نداشته باشد، ولی برای من که برای اول بود چنین داستانی می شنیدم کتاب جذابی بود که نمیتوانستم آخر و پایان آن را حدس بزنم و این پایان برایم جذاب و شیرین بود. کتاب “کرشمه خسروانی” توسط انتشارات نیستان چاپ شده است و طرح جلدش مانند چند کتاب دیگر این انتشارات + + سیاه به همراه عکسی از نویسنده است که به نظر من، طرحهای خوبی نیستند! و امیدوارم نیستان تصمیم بگیرد در چاپهای بعدی این طرحها را تغییر دهد. امام حسین، انتشارات نیستان، داستان عشق یزید، سید مهدی شجاعی، عشق، کتاب، کتابخوانی، کرشمه خسروانی، معرفی کتاب، نمایشنامه نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ | دیدگاه (۱۲) ![]() نویسنده معرفینامه: زیتون اول بار که آفتاب در حجاب خواندم دبیرستانی بودم، با خواندنش، تصویر محوی که از حوادث کربلا داشتم را با قطرات اشک چشمانم شست و تصویر روشنی از واقعهٔ کربلا را به نمایش گذاشت. سید مهدی شجاعی از همان دست نویسندههایی است که نشان داده با هنر قلمش و توصیفاتش چگونه میشود گذشته را به حال آورد. کتاب آفتاب در حجاب، روایتگر حادثه کربلاست با محوریت حضرت زینب. تمامی اتفاقات کربلا را از دید حضرت زینب بیان میکند. در حین خواندن کتاب گاهی احساس میکنی که نویسنده باید همهٔ این اتفاقات را به عینه دیده باشد که این گونه جزئیات حادثه را بیان میکند. سادگی نثر این اثر از دیگر ویژگیهای مثبت آن است که اجازه میدهد نوجوانان نیز به راحتی با کتاب ارتباط برقرار کنند و تصویر واضحی ببیند که شاید برای کمتر کسی با این وضوح اتفاقات کربلا تعریف شده باشد. قسمتی از کتاب:
آفتاب در حجاب، آسمان چشمها را بارانی میخواهد…. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۲۸ آذر ۱۳۹۱ | دیدگاه (۳) ![]() دوبار با خودم بردمش کربلا، میرفتم حرم، روبروی ضریح اباعبدالله، قسمتِ شش گوشه ضریح میشستم و میگفتم: «آقا، بابا، میخوام براتون روضه بخونم، روضه پسرتان را، علی اکبرتان را، اجازه میدید؟» بعد کتاب را باز میکردم، شروع میکردم به خوندن؛ میخوندم و اشک میریختم؛ اشک میریختم و ضجه میزدم ….. از بهترین روضههای عمرم بود سطر سطر این کتاب؛ پدر عشق، پسر کتاب از زبانِ اسبِ علی اکبر “عقاب” برای “لیلا” مادرِ ایشان ماجرای کربلا را تعریف میکند. در کتاب اینگونه نوشته شده که “عقاب” را “سیف بن ذییزن” وقتی پیامبر صل الله علیه و آله پنج ساله بودند، به ایشان داده است و بعد از پیامبر این اسب به امام علی سپس امام حسن و بعد از ایشان به امام حسین علیه السلام رسیده و امام چون ذوالجناح را داشتند، عقاب را علی اکبر میسپارند. «یعنی دوباره پیامبر، چراکه شبیهترین مردم به پیامبر علی اکبر بود»
کتاب در ده مجلس نوشته شده و عقاب قدم به قدم، وقایع روز عاشورا و اتفاقاتی که بر اهل حرم و علی اکبرِ لیلا افتاده را برای لیلای غایب در صحرای کربلا، تعریف میکند.از عشقِ پدر و پسر به هم، از به میدان فرستادنِ اکبر، از رابطه ی بین این محب و محبوب، از جنگیدن و رجز خواندنهای سوارش، از حلقه سپاهیان دشمن، از فروآمدن رگبار تیرها به آنها، از اربا اربا شدن … از امام بر بالای پیکرِ پسرش …
کتاب، روضهی خوبی است برای این روزها … گوشهای بشینی، کتاب را بخوانی…
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۳۰ آبان ۱۳۹۱ | دیدگاه (۷) ![]() در این وانفسای گرانی، بهای آن را در چشمِ دینفروشان بیفزا سید مهدی شجاعی نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۰۷ آبان ۱۳۹۱ | دیدگاه (۰) ![]() غم به جراحت میماند، یکباره میآید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست. و در این میانه، نمک روى زخم و استخوان لاى زخم و زخم بر زخم، حکایتى دیگر است. حکایتى که نه میشود گفت و نه میتوان نهفت. سید مهدی شجاعی/ کشتی پلو گرفته نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۰ ب.ظ روز ۳۰ آذر ۱۳۹۰ | دیدگاه (۷) ![]() عالم و آدم بسیج شدهاند که دین شما را از چنگتان در بیاورند. همه چیز برای شیطان قابل تحمل است الا ارتباط با خدا. مگر مسیحیت دین نیست و غرب، خود اولین مروج کلیسا نیست؟ مشکل بر سر اسم دین نیست. عالم و آدم بسیج شدهاند که آن را از چنگتان دربیاورند، این همۀ حرف است و حرف جز این نیست. منبع: “حرفهایی که کهنه نمیشوند” – سیدمهدی شجاعی نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۵۵ ب.ظ روز ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ | دیدگاه (۰) ![]() من آنجا ایستاده بودم. پدر به علی اکبر گفت:«پیش رویم، مقابل چشمانم راه برو!» و او راه رفت. چه می گویم؟ راه نرفت. ماه را دیده ای که در آسمان چگونه راه می رود؟ چطور بگویم؟ طاووس خیلی کم دارد. اصلاً گمان کن که سرو، پای راه رفتن داشته باشد! نه، پای راه رفتن نه، قصد خرامیدن داشته باشد. … و حسین سر به آسمان بلند کرد و گفت:« شاهد باش خدای من! جوانی را به میدان می فرستم که شبیه ترین خلق به پیامبر توست در صورت، در سیرت، در کردار، در گفتار و حتی در گامهای رفتار. تو شاهدی خدای من که ما هر بار برای پیامبر دلتنگ می شدیم، هر بار دلمان سرشار از مهر پیامبر می شد، هر بار جای خالی پیامبر جانمان را به لب می رساند، هر بار آتش عشق پیامبر، خرمن دلمان را به آتش می کشید، به او نگاه می کردیم. به این جوان که اکنون پیش روی تو راه می رود و در بستر نگاه تو راهی میدان می شود.» “میلادش مبارک” کتاب پدر، عشق، پسر نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۴۸ ق.ظ روز ۲۲ تیر ۱۳۹۰ | دیدگاه (۴) ![]() |