![]() آخرین نوشتهها
قرآنم (قسمت اول)
بابا برایم سوغات آورده بودند؛ از مدینه
سرزمین مقدس
ترکیب سفر، تصویر و تاریخ برای من ترکیب جذابیه. حالا اگه کتاب سفرنامهی مصور به یک سرزمین قدیمی و تاریخی باشه قطعا کتاب جذاب و هیجانانگیزی میشه. ![]()
آیینه خیلی هم نباید راستگو باشد
پیشانی ام را بوسه زد در خواب، هندویی
دلتنگم بابا
“دخترم، نور دیدهام، روشنی بصرم” ![]()
بادمجون سرخکرده
بادمجان رو که میخواین سرخ کنید، قبلش یک کم ماست بمالید بهش! ![]()
نهِنهِنودونه
هفت هفت هفتاد و هفت، اوج دوران خوش نوجوانی و دوازده سالگی، با نیمرخ و فف و موقشنگ گذشت. هشت هشت هشتاد و هشت، در اوایل جوونی و پایان کارشناسی و بیست و سه سالگی، رفتم مشهد. با دوستام و مستقل. عروسی منور بود و نتونستم شرکت کنم. ولی مشهد و تولد امام رضا علیهالسلام خیلی خاطره خوبی برام از این روز گذاشت. حالا امروز نه نه نود و نه. یکروز تلخ، یکروز پر از غم و پر غصه. روزی که یکماه بیشتر از آخرین دیدار با پدر و مادرم میگذره. روزی پر از شک و تردید و نگرانی. خدایا یک یک یک چطوریه؟ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۲:۳۱ ب.ظ روز ۰۹ آذر ۱۳۹۹ | دیدگاه (۰) ![]() نزدیکهای غروب در خیابان بودم؛ اذان شده بود و برای نماز رفتم مسجد. نماز اولشان را خوانده بودند و مشغول به خواندن دو رکعت نماز بین مغرب و عشا دههی اول ذیحجه بودند؛ من تازه یادم افتاد که هفت شب از ذیحجه گذشته و من یادم رفته بود که این نماز را بخوانم. این روزها، مشغولیتهای ذهنی و کاریام خیلی زیاد شده است حتی خیلی بیشتر از همینموقعهای پارسال که دو عضو کوچیک به خانهمان اضافه شده بودند. اینها را نوشتم تا بگویم برایم دعا کنید. دعا کنید این آشفتگیها و حذف و اضافههای زندگیام تا یک دو ماه دیگر سروسامان بگیرد. دعا کنید مشمول این نشوم. دعا کنید نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۱۵ ب.ظ روز ۲۲ آبان ۱۳۸۹ | دیدگاه (۱) ![]() |
استفاده از نوشته هاي وادي به هر نحو، بدون ذكر منبع، مايهي كدورت است.
|