![]() آخرین نوشتهها![]()
نهِنهِنودونه
هفت هفت هفتاد و هفت، اوج دوران خوش نوجوانی و دوازده سالگی، با نیمرخ و فف و موقشنگ گذشت. هشت هشت هشتاد و هشت، در اوایل جوونی و پایان کارشناسی و بیست و سه سالگی، رفتم مشهد. با دوستام و مستقل. عروسی منور بود و نتونستم شرکت کنم. ولی مشهد و تولد امام رضا علیهالسلام خیلی خاطره خوبی برام از این روز گذاشت. حالا امروز نه نه نود و نه. یکروز تلخ، یکروز پر از غم و پر غصه. روزی که یکماه بیشتر از آخرین دیدار با پدر و مادرم میگذره. روزی پر از شک و تردید و نگرانی. خدایا یک یک یک چطوریه؟ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۲:۳۱ ب.ظ روز ۰۹ آذر ۱۳۹۹ | دیدگاه (۰) ![]() وقتی پنج تا از گلدونهات رو آب میدی و بعد مجبور میشی بری دراز بکشی و بقیه رو بعدا آب بدی، یعنی مریضی! ![]() نمیدونم چرا زندگی اینطوریه! همین یک ماه پیش، نمیدونستم به کارهای مدرسه برسم؟ به کارهای کمپین کتاب برسم؟ به فراخوانهای باشگاه برسم؟ به کارهای خونه برسم؟ حالا الان یکی دو هفته است هم مدرسه بخاطر تصمیمگیریهای مسخرهی آموزش پرورش رو هواست و فعلا کلاسها برگزار نمیشه، هم باشگاه بخاطر تغییر مدیریت تعطیله هم خودم حال و هوای درست حسابی ندارم و حتی حوصلهی کارهای خونه هم ندارم. از شبکهها زده شدم، در حد چند ثانیه هرکدوم رو باز میکنم. یکعالمه گفتگو جواب داده نشده دارم که هر روز که میگذره عذاب وجدان جواب ندادن بهشون بیشتر میشه و از طرفی انگار مثل یه غول بزرگ هستند و جواب دادن بهشون ازم انرژی زیادی میگیره. خلاصه که اوضاع روحی و کاری و اعصابی داغونی دارم. عزمم رو جزم کردم که امروز به چتهای نصفه نیمه جواب بدم تا بیشتر از این آدمها ازم ناراحت نشدن! واقعا مثل قورت دادن قورباغه است برام! خیلی عجیبه. خیلی عجیبه روزهای سختی داره میگذره برای همه. از یک طرف فشار خیلی زیاد اقتصادی و از طرف دیگه کرونا و قرنطینه و محدودیتهایی که به وجود آورده و خبر فوت دوست و آشنا. من که فقط آخر هفتهها با اسنپ میرم خونه مامانم و شب با سیداحمد برمیگردم خونه. باقی ایام هفته تو خونهام و روزها رو میگذرونم. تازه منی که با خونه و بیرون نرفتن هیچوقت مشکلی نداشتم و اصطلاحا “ددری” نبودم. خدایا بهمون رحم کن. پناهی به جز تو نداریم حبیب ما ![]()
ماشینلباسشویی را روشن میکنم تا لباسها را بشوید. ![]() چند وقته اوضاع گلدونای کاکتوسم خیلی خوب نیست. کج شدن، خشکیده شدن و در حال خراب شدن. امروز به خودم گفتم دیگه باید بهشون برسی فاطمه خانم! همهشون رو آوردم تو آشپزخونه و پای سینک، شروع کردم تیمار کردن. ![]() دو سه هفته است از سفر سیستان بلوچستان برگشتم. یه چند تا ثواب زیارت و سلام مخصوص کاسب شدم! یکی از خدام هم مکه بود و گفت نائبالزیاره هستم صفحه واتساپم هم شده: خادم. بیات / خادم. رحمانی / خادم. حسینزاده / خادم. سعیدی نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۴۹ ق.ظ روز ۱۳ مرداد ۱۳۹۸ | دیدگاه (۰) ![]() والیبال را از راهنمایی شروع کردم. روزهای سرخوشی نوجوانی. هر پایه یک تیم داشت و هر سال مسابقات بین مدارس مختلف برگزار میشد. آنقدر سرخوش بودیم که گاهی برای تقویت دستانمان، با توپ بسکتبال ساعد و پنجه تمرین میکردیم. دبیرستان و دو واحد تربیت بدنی دوره لیسانس نیز با والیبال گذشت و به ثبتنام در باشگاه نزدیک خانه رسید. تقریبا حدود سه سال مداوم باشگاه رفتم و نقش پاسور را در تیم بازی میکردم. سال نود و یک که ازدواج کردم و محله زندگیام عوض شد، والیبال هم کنار گذاشته شد. چون محله جدید، باشگاه نداشت. من هم آدم راه دور رفتن برای یک ساعت ورزش کردن نبودم. روزهای خوش والیبال برایم تمام شد. تا فروردین امسال که خانه را عوض کردیم. محله جدید، به تلافی محله قبلیمان دو باشگاه دارد. بعد از پنج سال، برای مرداد ماه ثبتنام کردم. دوشنبه اولین جلسه بود. مهمان داشتم و نتوانستم بروم. امروز برایم جلسه اول بود. اولین چیزی که برایم جالب و البته ترسناک بود، کوچک بودن همهی بچهها از من بود. نهایت سنی که حدس میزدم داشته باشند ۲۵ سال بود. یعنی شش سال کوچکتر از من. همباشگاهی و همبازی شده بودم با حدود سی دختر چهارده تا بیست و پنج سال. مادربزرگشان بودم! شاید هیچوقت تا این مقدار بالا رفتن سنم را متوجه نشده بودم. انقدر سی و یک سالگی محکم به صورتم سیلی نزده بود که “نگاه کن دارد جوانیات تمام میشود” سعی کردم به روی خودم نیاورم که غصهام گرفته. اصلا مگر چه شده؟ تقصیر من نیست که همسنهایم اکثرا دنبال ایروبیک و پیلاتس و فلان ورزشهای غیرتوپی هستند. ولی وقتی آمدم خانه و اولین حرفی که به همسرم زدم همین تفاوت سنم با بقیه بود، و وقتی پشت تلفن برای مادرم قبل از گفتن از کبودی ساعدهایم، از دخترکان نوجوان همبازیام گفتم، ثابتم شد که غصهام شده؛ که ناراحتم. چقدر دلم برای همتیمیهای دبیرستان تنگ شد! کاش میشد دوباره جمع شویم و تیم سیویکسالهها را تشکیل دهیم! نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۳۴ ب.ظ روز ۰۴ مرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۰) ![]() |