![]() ![]()
سرطانِ ننوشتن
“اگر چه نوشتن کار سختی شده است، اما باید این غول را شکست داد. نمیدانم از کجا سروکلهاش پیدا شد و خودکار و کیبورد را کُشت و نابود کرد. چطور ریشه دواند و ترسِ از نوشتن را در سلولسلولِ بدن جای داد. خودکار در دست میلغزید و رها میشد. انگشت بر کیبورد بیحرکت میماند. فرار میکردم. از نوشتن، از هر نوشتنی فرار میکردم. شاید بروم دکتر. شاید تلاش کنم به درمانش. شاید یعنی دوست دارم. دوست دارم همانطور که آرام آرام خزید و پیچید در ذهن و توانم، آرامآرام بِرمانَمش. و سرریز از کلمه شوم. کلمه، کلمه، کلمه… آه محبوبِ من راه سختی در پیش دارم. سخت و درشت. کاش، بتوانم شکستش دهم؛ کاش” نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۳۴ ق.ظ روز ۲۲ دی ۱۳۹۹ | دیدگاه (۰) ![]() مامان، عاشق تزئینات روی یخچال است. هرجا وسیلهای آهنربایی که بشود به یخچال زد دیده، خریده؛ از بیست-سی سال پیش تا الان. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۳۹ ق.ظ روز ۰۲ اسفند ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]() ذهنم هنوز در روزهای برفی تهران مانده. هنوز وقتی در کوچه هایی که روزهای برفی راه رفته، راه میروم یا از خیابانهایی که آن روزها عبور کرده، عبور میکنم، ذهنم ناخودآگاه صحنه ها را برفی میبیند؛ سفید و سرد و زیبا. ![]() برایش تعریف کردم چه شد و چرا این راه را انتخاب کردم. ولی با خودم که تعارف ندارم! حالا که مدام یکی در مغزم میکوبد و تکرار میکند و میپرسد “ارزشش رو داشت؟” جوابی ندارم؛ برای وجدان و روح خودم جوابی ندارم و نمیتوانم مصمم و با اطمینان بگویم “ارزشش را داشت”. کاش ارزشش را داشته باشد… ![]() از خواب بیدار شده و نشده، کامپیوتر رو روشن میکنم و شروع میکنم به نوشتن؛ تو ذهنم باید امروز صبح مطلب دوهزار و پانصد کلمهای رو تحویل بدم و فقط سیصد کلمه نوشتهام. حدود ساعت ده با سردبیر صحبت میکنم و میگم تا ظهر مطلب رو میرسونم. سردبیر میگه یکی دو روز دیگه هم مهلت داری هنوز! و انگار منتظر همین حرف بودم تا ورد را رها کنم و سراغ کارهای دیگهام برم. دو هزار کلمه دیگه رو تا شب مینویسم خوب … نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۴۲ ق.ظ روز ۰۴ شهریور ۱۳۹۴ | دیدگاه (۲) ![]() بیایید گاهی به عقب برگردیم … مثلا به یک یا دو سال پیش یا حتی یک یا دو ماه پیش؛ به زمانی که امکانات الان را نداشتیم، برگردیم و برای چند ساعت یا دقیقه مثل قبل زندگی کنیم؛ مثلا اینترنت پرسرعت را قطع کنیم و با دایالآپ وصل شویم! لپتاپ یا تبلت را خاموش کنیم و با پیسی قدیمی وارد نت شویم؛ کلید ماشین را بگذاریم خانه و با اتوبوس و مترو به سر کار برویم؛ مسیر راحت مترو را بی خیال شویم و با مسیر شلوغ و طولانی اتوبوس و تاکسی به دانشگاه برویم؛ برای گرم کردن غذا ماکروویر را روشن نکنیم و روی گاز غذا را گرم کنیم … و خیلی خوشی و راحتیهای دیگر که در زندگیمان داریم و بدست آوردیم را کنار بگذاریم و مثل قبل زندگی کنیم؛ جدا از لذت چند دقیقهای نوستالژیانهای که این کار دارد، قطعا قدر زندگیمان و چیزهایی که داریم بهتر میدانیم و خدارا بیشتر شکر میکنیم. تجربههای افراد و زندگیها متفاوت است، شماخودتان دقیق شوید در زندگیتان و موفقیتهایتان نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ | دیدگاه (۲۱) ![]() تصور کن بعد از غروبه و داری برمیگردی خونه، همینطوری که از در مترو آمدی بیرون و داری تو خیابون راه میری تا برسی به ایستگاه اتوبوس، با خودت فکر میکنی به کارهایی که باید انجام بدی؛ «طرحی که باید بنویسم، مطلبی که باید مینوشتم، آن کتابها، برنامهریزی برای آن کار، اشکالگیری آن یکی، وای تحقیقم را چه کنم، برای مهمونی هم باید به چند نفر خبر میدادم ای بابا یادم رفت، خوب به فلانی و فلانی هم باید این را بگم، یادم نره فردا آن ایمیل را بفرستم، اوووم یادم رفت بازم هاست وبلاگم را درست کنم، هی ثبت نام این ترم را هم که نکردم، موضوع پایاننامه را هم که هنوز انتخاب نکردم بچه ها حتما فصل یک و دویشان را نوشتن و ….» نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۱۹ ق.ظ روز ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ | دیدگاه (۰) ![]() |