ما فرزندان آخرین نسلیم
کنار نام کاربریام مینوشتم:
We are the children of last generation
در فیسبوک و توئیتر و فرندفید؛ سال هشتاد و هفت بود به گمانم.
از این عبارت، کیف میکردم. با افتخار مینوشتم و میخواندمش. “ما فرزندان آخرین نسلیم”. از اینکه در زمانهای زندگی میکردم که احتمال آخرالزمانی بودنش است، خوشحال بودم. سرخوش بودم. فکر میکردم مثل همین شعار دادن راحت است و ساده میگذرد.
حالا، این چند سال، که زمانه رویِ آخرالزمانیاش را بیشتر نشان داده است و تازه کمی، فقط کمی، حوادث و اتفاقات و دردهای آخرالزمان را درک کردم، متوجه شدهام که همانقدر که افتخار و هیجان دارد، ترس هم دارد؛ سستی هم دارد؛ جا زدن دارد؛ کم آوردن دارد.
چه خوش به حال آن کسی است که تا آخر محکم میایستد و زمین نمیخورد. حتی اگر آخرِ او، آخرِ زمان نباشد.
پن: آن جملهی انگلیسی، دیالوگی بود از فیلم “سیصد و سیزده” که همان سالها توسط چند شیعهی عرب و پاکستانی در انگلیس ساخته شده بود و دربارهی ظهور بود.
الهی لاتکلنی الی نفسی طرفه عینا ابدا
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۳۶ ب.ظ روز ۰۲ بهمن ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
میلادت مبارکمان
مگر میشود میلادتان باشد و شادی نکرد؟
مگر میشود شاد نبود؛ شادی ایجاد نکرد؟
میدانید آقا
نه اینکه فکر کنید بخاطر اوضاع این روزهای جهان و ترسی که تهدلمان رخنه کرده است، امسال شما را بیشتر و رساتر صدا کردهایم؛ نه.
ما نان به نرخروزخور نیستیم.
امسال،
میلادتان برایمان فرق داشت چون بیشتر شناختیمتان؛ بیشتر فهمیدیم “عجل و
العجل” ریشهشان چیست. امسال دیگر دعای فرج، لقلقه زبانمان نبود؛ برآمده
از عمق دلمان بود.
امسال بیشتر به شما نزدیک شدیم آقا
دلمان بیشتر و بیشتر برای دیدنتان، پرپر زد.
و امید؛ و امید در دلمان نورانیتر شد.
دوستتان داریم آقا
فدایتان بشویم
ببخشیدمان …
نیمهشب ۱۶ شعبان ۴۱
به وقتِ ۲۲ فروردین ۹۹
سیدهفاطمه
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۰۷ ب.ظ روز ۲۲ فروردین ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
اوف لنا الکیل
سرشب برای کاری، از خونه رفتیم بیرون. وقتی کارمون تموم شد، گفتیم بریم خیابونا رو بچرخیم و شربت بخوریم!
نیمهشعبان برای من یعنی خ هفدهشهریور، یعنی میدون خراسون، یعنی خ ایران و قدم به قدم چراغونی و جشن و شربت و شیرینی؛ ولی تو تبعیدگاه غرب تهران هیچ خبری نبود.
به سیداحمد گفتم بریم باغفیض شاید اونجا اثری از جشن باشه. هیأت بنیفاطمه برپا بود و شلوغ. دور زدیم تا برگردیم که دیدیم امامزاده بازه!
و این شد رزق شب #نیمه_شعبان ما. زیارت امامزادگان و شهدا.
سهممون از شربت و شیرینی عید هم شد یه دونه شکلات هدیه از شهدای گمنام ِ امامزاده.
🌿💮 عیدتون مبارک 💮🌿
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۲:۵۳ ب.ظ روز ۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ |
دیدگاه (۰)
فاطمه خانوم
هماسم من است؛ البته نمیدانم در شناسنامهاش سیده
فاطمه است یا فاطمه سادات. گمانم “فاطمه” خالی باشد؛ فکر نکنم طالبان “سید
بودن” را در شناسنامهها ثبت میکرده.
آمده کمک مامان؛ فاطمه خانم را
میگویم. همسنوسال هم هستیم. اولینبار که دیدمش فکر میکردم حداقل پنج
سالی از من بزرگتر است ولی از مامان شنیدم، همسن من است، حتی یکی دو سال
کوچیکتر.
تفاوتهایمان برایم پررنگتر بود تا شباهتمان. من،
“سیدهفاطمه”ی سیودوسالهی ایرانی تحصیلکرده بودم و “فاطمه” خانم زن
سیودوساله اهل افغانستان که فقط سواد قرآنی داشت.
مامان برایش چای آورد با کلوچه خرمایی تا کمی استراحت کند.
نمیدانم چه شد که حرف به تمیزی خانه و جارو کشیدن کشید.
«جمعهها خونه رو جارو میزنم» جمله من بود که هنوز کامل نشده، فاطمه خانم با لهجه دری گفت «جمعه جارو مکن» گفتم چرا؟
گفت «روزای دیگه کارای خونهات رو بکن. جمعه رو بذار برای نماز، برای دعا و صلوات برای سلامتی امام زمان»*
چند ثانیه ماندم؛ نمیدانستم چه بگویم.
جمعه. امام زمان. دعا برای سلامتی. روز عبادت.
واژههایی که چند سالیست حواسم به آنها نیست.
“فاطمه”ی
تحصیلکردهی ایرانی، مقهور و متحیر “سیده فاطمه” افغانستانی شده بود؛ سیده
فاطمهای که شاید فقط سواد قرآنی داشت، ولی معرفتش خیلی بیشتر از من بود؛
خیلی بیشتر از منِ پرادعا
تفاوتهایمان برایم پررنگتر شد.
.
* با لهجه فارسی دری، بخوانید
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۳۶ ق.ظ روز ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ |
دیدگاه (۰)
سلام بر بهار دلهاحیف نیست؟
بهارِ، از سر اتّفاق
بغلتد در دستم
آن وقت تو نباشی؟

سلام بر حجت خدا در زمین،
سلام بر مولا و آقایم مهدی
از خدا میخواهم مرا از منتظران و پیروان و یاوران تو در برابر دشمنانت
و از شهداى در آستانت در شمار شیفتگانت قرار دهد.

قسمت اول، شعری از شمس لنگرودی و قسمت دوم برداشتی از زیارت امام زمان در روز جمعه
عکسها را نوروز امسال گرفتهام؛ برای دیدن در سایز بزرگ روی آنها کلیک کنید
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۰۱ فروردین ۱۳۹۴ |
دیدگاه (۰)
کجایی؟گفته اند روز نیمه شعبان مستحب است زیارت شما در هر زمان و هرمکان و تاکید کرده اند در سرداب سر من رای باشد.
اما این روزها، سرداب و سامرا محاصره است … و دلهای ما در تب و تاب
کجایی آقا جان؟ کجایی

نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۲۴ ق.ظ روز ۲۲ خرداد ۱۳۹۳ |
دیدگاه (۲)
خدای عشقایــن داغ دوری در جـــوانی پـــیـــرمــان کـــرد
از زنــدگـــی بــاور کن آقــــا ســـیرمــان کــرد
این قسمـــت مـــا بود و تقــدیری غــمانگیز
با قـــصهٔ هجـــرت، خــــدا درگیــــرمـــان کــرد
از بس خدای عــشق خـواندیـمت شنـیدی
نیـش زبـــان عــدّهای تــکـــفیرمــــان کــرد
بس ناسپــاسیهــــا که در ایّام هجــــران
پیـــش بزرگــــیهای تو تحـــقیرمـان کــــرد
تنـــگ غُـــــروب جُـــمعه این هفـــته هم باز
بدجور جــای خـالیاَت دلگـــیرمان کــرد
یک جمعهی دیگر بود، امروز …
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۱۹ ب.ظ روز ۰۵ فروردین ۱۳۹۰ |
دیدگاه (۰)