عمو سبزیفروش
عصری رفتم تا میدان ترهبار نزدیک خانه تا هم کمی هوای بهاری به سرم بخورد هم کمی خرید کنم. خیار و گوجه و کاهوام را که خریدم، گفتم بروم از گاریای که همیشه چند متر آنورتر از میدان میایستد و سبزی دستهای میفروشد چند بسته ریحان و شاهی و تربچه برای افطار بخرم.
روش این گاریها اینطور است که سبزیهای مختلف را بدون ساقه بلند و تقریبا پاکشده در دستههای کوچک بستهبندی میکنند و دستهای میفروشند. تا همین چند سال قبل، دستهای پانصد بود که بعد شد هزار و بعد سه بسته دو هزار و تا الان که بستهای دو هزار تومان شده است و البته ریحان که سرسبد سبزیخوردن است سه تومن! این الانی که میگویم از حدود بهمن پارسال است و قیمتی است که از چند گاری مختلف در نقاط مختلف شهر پرسیدهام.
الغرض. دو بسته شاهی و دو بسته ریحان و یک تربچه و یک پیازچه و یک شوید و یک گیشنیز برداشتم. وقتی میخواستم ریحان بردارم پرسیدم ریحانهایتان چند است؟ گفت “مثل بقیه، سه تومن” سه تومن؟ همین چند روز پیش از گاری دیگری دو تومن خریده بودم. حوصله جروبحث نداشتم. دستهها را کم کردم و به چهار بسته رساندم و گفتم بعدا از گاریای که همیشه میخرم و گرانفروش هم نیست میخرم.
چهار دسته را به دستش دادم همراه با کارت بانکیام. دستهها را گرفت و با حالتی متاسف گفت “همین؟ فقط چهار تا؟” و در کیسه گذاشت و به دستم داد و دستگاه پوزش را برداشت که دوازده تومن را بکشد. گفتمش “همین را هم چون انتخاب کرده بودم برداشتم وگرنه گران میدهی” گفت “نه قیمت همین است” گفتم “نه، گاریهای دیگر دو تومن دستهای میدهند و ریحان سه تومن” گفت”آشغال است و خراب است مال آنها” گفتم”ابدا. من هر هفته دارم میخرم” برگشت و گفت “اصلا به شما سبزی نمیفروشم” و کارت را به سمتم گرفت و گفت “من جنسم را با منت نمیفروشم” طلبکار شده بود مردک! کارت را گرفتم و کیسه سبزیها را گذاشتم روی گاری و گفتم “بیا این هم سبزیهات” برگشت و گفت “بیا چیه؟ بگو بفرمائید. مودب باش” خیلی جلوی خودم را گرفتم که چیزی در جوابش نگویم! همان اول که با لحن تحقیرآمیز گفت فقط همین چهار بسته، باید میفهمیدم با چه طرز تفکری مواجه هستم که درکی ندارد که شاید مشتریای داشته باشد که همان دوازده تومن هم برایش سنگین باشد و نباید چنین سوالی با آن لحن تحقیرآمیز بپرسد و حال که به گرانفروشیاش اعتراض شده سودای ادب بگیرد! آن هم با مفرد قرار دادن.
برای همسر تعریف کردم و گفتم هیچوقت دیگر از این گاری خرید نکن.
این فرد جامعهی زیر دستش گاریاش و مشتریهایش، همین فرد یک مغازه بزرگ داشته باشد گرانفروشیهای بیشتر و بیادبیهای بیشتر میکند. وای به حال روزی که افراد شبیه این آدم پست و مقام بگیرند!
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۱۷ ب.ظ روز ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ |
دیدگاه (۰)
درد …
هر دو بالای هفتاد داشتند.
آمده بودند دفترخانه برای سند زدن ملک.
پیرمرد در خودش بود؛ غمگین و ساکت.
حال پیرزن هم تعریفی نداشت. آشفته بود و غمی در عمق چشمانش خانه داشت.
میخواستند سند خانهشان را به اسم خانم بزنند.
زن گفت: “پسرم خیلی ناخلفه. مدام باباش رو میزنه که این خونه رو باید بدی من. حالا اگه خونه به اسمش نباشه، پسرم نمیتونه کاری کنه؟”
میخواستند سند خانه را به اسم خانم بزنند تا پسرِ ناخلفشان دست از سر پدر و کتک زدنش بردارد. خواستم بگویم اگر اینبار دست روی مادر بلند کرد چه؟
حرفم را خوردم و نگاهم را از چهره پیرزن، برگرداندم …
آه
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۵۴ ب.ظ روز ۰۶ بهمن ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)
از ماست که بر ماست
برای تمدید گذرنامه امدهام پلیس +ده
شلوغ است؛ مثل دیروز و پریروز که آمدم و کارم درست نشد و امروز مجبور شدم برای بار سوم بیایم.
اسمم را در لیست انتظار! نوشتم و نشستم؛ منتظر تا صدایم کنند.
آقایی از جلو اتاقک گذرنامه برمیگردد و رو به خانمش میگوید «سیستمها از مرکز بسته شده و نمیتونن اطلاعات رو ثبت کنند.»
ولولهای میشود؛ جمعیت بلند شده و به اتاقک گذرنامه هجوم میبرد.
پیرمرد!
مسئول گرفتن مدارک میگوید «بشینید صداتون میکنم.» آقایی با شلوار لی و کت
سورمهای میپرسد «کی نوبت من میشه» پیرمرد میگوید «فامیلیت چیه؟» و
مردِشلوارلی، آخرین اسم روی برگه را نشان میدهد؛ آخرین اسم.
پیرمرد
مدارک زنی را گرفته و مشغول است. زن بر صندلیای، روبروی پیرمرد نشسته است.
مردِشلوارلی مدارکش را از کیفش در میآورد و منتظر بالای سر زن میایستد.
زن که بلند میشود تا برود، شلوارلی مدارکش را روی میز پیرمرد میگذارد و
بر صندلی مینشیند.
مراجعهکننده دیگری میگوید «آقا، مگه شما نفر آخر نبودین؟ نوبتتون بعد از همه ماست» شلوارلی غرغری میکند و بلند میشود.
سیستم همچنان قطع است.
شلوارلی
از اتاقک گذرنامه بیرون میآید و همانطور که میخواهد بر صندلی انتظار
بنشیند، بلند میگوید «همه چیز قروقاطیه تو این کشور. یک ساعت و نیمه
منتظرم»
.
این جمله را کسی میگوید که خودش بدون در نظر گرفتن حق سی
نفر دیگر، میخواهد کار خودش زودتر راه بیفتد. کسی که به دروغ ساعت انتظارش
را یک ساعت و نیم بیان میکند (من که قبل از آن آقا رفته بودم، کمتر از
یکساعت منتظر بودم) حالا، از چه کسی انتظار مرتب بودن را دارد؟ کشور و
مردمش و مسئولینش مگر کسی جدای از من و مردشلوارلی و پیرمرد و … است؟
باور کنیم این خود ما هستیم که کشور را میسازیم و پیش میبریم. باور کنیم
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۱۴ ب.ظ روز ۲۶ شهریور ۱۳۹۸ |
دیدگاه (۰)
برکت مالمان میرود
- چند هفته قبل، مادر و خواهرم با اعتماد به یکی از تبلیغات تلویزون یک وسیله برای آشپزخانهشان خریدند که از کپک زدن رب جلوگیری کند؛ ولی هر دو ناراضی بودند و میگفتند باز هم ربهایشان با وجود استفاده از آن وسیله کپک زده است! در واقع گول تبلیغات رنگارنگ و غیرواقعی را خوردند و متضرر شدند!
- در تلگرام تبلیغ یک کانال زیورآلات دستساز برایم آمد؛ وارد کانال شدم تا نگاهی به محصولاتش بیندازم. دستبند سنگ اصل عقیق پانزده هزار تومان! گردنبند فیروزه اصل قیمت بیست و پنج هزار تومان! و زیر همه عکسها و جملات تاکید شده بود همه سنگها اصل هستند. حساب و مقایسه کردم قیمت یک نگین انگشتر عقیق اصل، که چند سال قبل قیمت کرده بودم، را با دستبندی که با چندین دایره قرمز رنگ عقیقمانند درست شده بود به قیمت پانزده تومن؛ نتیجه و مقایسه خندهدار بود! قیمت نگین چند برابر همهی آن سنگهای دستبند بود!
- چند نفر از دوستانم با یکدیگر جمع شدهاند و محصولاتی مانند روسری و ساق و ملزومات حجاب از طریق اینترنت و شبکههای اجتماعی میفروشند. عکسهای کارهایشان را دیده بودم و از چند کارشان خوشم آمده بود ولی چون اهل خرید اینترنتی نیستم، صبر کردم تا روزی که حضوری ببینمشان و خرید کنم. ولی حضوری هم نتوانستم جنسِ مورد علاقهام را بخرم چرا که رنگش با آنچه در عکس و فضای مجازی دیده بودم، متفاوت بود! الحق با فتوشاپ خیلی قشنگتر و زیباتر شده بود!
این سه مورد، مواردی بود که در این چندوقت با آنها مواجه شدم و موقع نوشتن این یادداشت به یادم آمدند. احتمال خیلی زیاد( و البته متاسفانه) موارد بیشتری مانند اینها وجود دارد و با آنها روبرو میشویم. اگر اسم این نوع معاملات دزدی نباشد، دروغ و گول زدن مشتری که هست!
یادم است در فقه بابی داشتیم به اسم متاجر و احکام معاملات، مباحثی داشتیم به اسم خیار تدلیس، خیار غبن، خیار عیب؛ احتمالا مثل حافظهی من که تعریف کامل و دقیق آنها را فراموش کرده و فقط هاله و معنی اندکی از هرکدام را به یاد دارم، بازار خرید و فروشمان هم اینها را و صداقت و راستگویی را فراموش کرده!
پ ن: دوستی داشتم که پدرش از نوجوانی وارد بازار و کسب و کار شده بود، الان تاجر موفقی است، از قول پدرش تعریف میکرد که آن زمانها (نوجوانی پدرش) هرکس که میخواست وارد بازار کسب و کار شود اول کتاب مکاسب شیخ انصاری و باب متاجر لمعه را باید میخواند و با تمامی احکام و قوانین خرید و فروش آشنا میشد و بعد کارش را شروع میکرد.
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۵۴ ق.ظ روز ۰۹ شهریور ۱۳۹۵ |
دیدگاه (۸)
آن مرد آبلیموفروش_پنج کیلو لیمو میخوام برای آبگیری.
مغازه دار که مرد سی و پنج شش ساله ای میخورد، پنج کیلو لیمو را از سینی جلوی مغازه میکشد، وزن میکند و تحویل ما میدهد و میگوید: “بریزینشون تو اون تشت و با اون شلنگ بشورینشون و بعدم بریزین تو سبد بیارینشون اینجا.” و اشاره میکند به سبد و شلنگ و تشت جلوی مغازه اش.
یکدور آب روی لیموها گرفته ایم که متوجه نگاه سنگینش میشویم.
آب درون تشت که کمی کرم رنگ شده را کنار جدول خالی میکنیم و دوباره روی لیموها آب میریزیم که صدایش درمی آید، “بسه دیگه. تمیزن اینا، نمیخواد انقدر بشورینشون. من خودم اول میشورمشون، بعد میریزم رو سینی برای فروش”
لیموهای رها شده در سبد را میبریم برای آبگیری.
بطریهای پرشده از آب لیموی تازه را برمیداریم و میخواهیم برویم که میرود از داخل مغازه یک جعبه لیمو می آورد تا سینی خالی شده را پر کند. منتظریم طبق آنچه گفت لیموها را بشورد اول؛ ولی رکب خورده ایم! لیموها از جعبه آکبند، مستقیم به سینی هدایت شدند …

نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۱۸ ق.ظ روز ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ |
دیدگاه (۱۵)
حرف و عملِشهمیشه درباره نگهداری و مراقبت از محیط زیست و نکشتن حیوانات و دوست داشتن شون حرف میزد.
تو اتاقِ خونهاش سرِ یه گوزن به دیوار کوبیده شده بود
!!!
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۱۰ ق.ظ روز ۲۴ مهر ۱۳۹۳ |
دیدگاه (۱)
لطفا آدم باشید!دیدین تومترو وقتی مسافرا پیاده میشن، برای سوارشدن به پله برقی صف میشه و چند ثانیه باید آروم پشت باقی مسافرا راه بری و منتظر بشی تا برسی به پله برقی، بعد یکسری به خیال خودشون زرنگی! میکنن و آخر صف نمیایستن و جمعیت رو رها میکنن و میان کنار پله برقیها و خودشونو بین آدمها جا میدن و سوار پلهها میشن، اینا همون ماشین سوارهایی هستن که وقتی “آدمها” برای دور زدن توی خیابون و اتوبان پشت چراغ قرمز یا ترافیک منتظرند، صف تشکیل شده رو خط سوم خیابون رو نمیبینن و از خط دوم (یا حتی اول) میرن جلو و راه همه رو سد میکنن ومیپیچن ! اون همه آدم و ماشین که قبل اونها رسیدن و منتظر هم هیچ!
ماشالله انگار همه جراح فوق تخصص هستن، بیمارشون داره تو اتاق عمل میمیره که چند ثانیه رعایت کردن حقوق همشهریهاشون رو نمیتونن بکنن!
پ.ن: معلومه عصبانیام؟ بله عصبانی هستم!
🙂
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۰۱ مهر ۱۳۹۳ |
دیدگاه (۱۴)