فیلم از یاد رفته
آیامدیبی رو باز کردم.
دنبال یه فیلم میگشتم.
مجبور شدم پوشهای که سه سال پیش درست کرده بودم تا فیلمهایی که اون سال دیده بودم رو جمع کنم، باز کنم.
نصف بیشتر فیلمها رو، یادم نبود که دیدم! حتی موضوعشون هم یادم نبود.
فیلم یا باید خیلی عالی باشه که در ذهنم بمونه یا خیلی افتضاح!
فیلم متوسط، بعد چندوقت از ذهنم پاک میشه یا با فیلمهای متوسط دیگه مخلوط میشه!
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۴۱ ب.ظ روز ۳۰ آبان ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
بفرمائید کتاب صوتی
کتاب برای من، کتاب کاغذی بود فقط. بیشترین خرج هرسالم، خرید کتاب بود از نوع کاغذیاش. اصلا نمیتوانستم با کتاب الکترونیکی ارتباط برقرار کنم و برایم عجیب بود همسرم چطور روی لپتاپش کتاب میخواند.
گمانم یک سال پیش بود که اکانت طاقچه دخترخواهرم را گرفتم تا سری به این اپلیکیشن بزنم. یعنی آنقدر ارتباطم را غیرممکن میدیدم که خودم اکانت جدیدی نزدم! ولی تخفیف پنجاه درصد بینهایتش، قلقلکم داد و اشتراکش را خریدم.
عیدنوروز هم خامِ تخفیف نوددرصدی فیدیبو شدم و آن را هم نصب کردم و کمکم شد آنچه “باید” میشد و کتاب_الکترونیک پایش را به خوانشهایم باز کرد.
اما این پست را نوشتم تا از دلدادگیام به کتاب صوتی بگویم.
ماجرا از همان تخفیف نود درصد شروع شد. چند رمانی که همیشه دوست داشتم بخوانمشان ولی حجم بالایی داشتند و حوصلهی خواندنشان را نداشتم، نسخه صوتیشان را به ثمن بخس خریدم؛ مثل دزیره، بلندیهای_بادگیر، ربهکا؛ و تمام لحظاتی که به کار دیگری مشغول بودم ولی نیازی به تمرکز نداشتم را، با این کتابهای صوتی پر کردم.
زمان کارهای خانه مثل
آشپزی
گردگیری
جاروکشی
ظرف شستن
لباس پهن کردن
و
لحظات رفت و آمد با ماشین یا مترو
و
زمانهای استراحت و بازی با موبایل
و لحظات قبل خواب
همه و همه با گوش دادن به کتاب صوتی که قابلیت تندتر کردن خوانش نیز داشت، میگذشت و من هر روز عاشقتر و معتادتر میشدم. آنقدر که من پیش از تو که جزو کتابهایی بود که هیچوقت نمیخواستم بخوانمش، صوتیاش را خریدم و گوش دادم.
القصه خواستم شما را هم تشویق کنم که چنین زمانهایی را با کتاب صوتی پر کنید. شاید شما هم عاشق شوید!
البته این را بگویم که من فقط کتابهای داستان را که نیاز به تفکر عمیق و دقت زیاد ندارند، در این زمانهای پرت گوش میدهم. آن وسط اگر چند ثانیهای را از دست دادهام، یا مجدد گوش دادهام یا رهایش کردهام و با ادامهاش همراه شدم
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۱۴ ب.ظ روز ۲۷ آبان ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
میزبان همان منحوس
بعد چند هفته رکود و افسردگی و رو هوا رفتن همه کارها و
فعالیتها، حالا دوباره زندگی رو دور تند افتاده، اون هم با همراهی یک
مهمان ناخوانده!
به هرحال شتریه که در خونه همه میخوابه. در خونه ما
هم فعلا خوابیده، من هنوز راهش ندادم! امیدوارم بتونم از همون دم در
پشیمونش کنم و برگرده.
دعا کنیم برای هم🌸
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۲:۲۹ ب.ظ روز ۱۸ آبان ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
سلام بر محمدِامین
شما نوزاد بودید؛ شهرتان خشکسالی و قحطی شده
بود. پدربزرگتان قنداقتان را برداشت و رو به آسمان کرد و از خدای یگانه
خواست به برکت وجود شما، خشکسالی را از مکه رفع کند. باران آمد. خشکسالی
رفت.
ما، عبدالمطلب نیستیم، درست؛ ولی شما، شمائید و خدای ما نیز، همان
خدای یگانهی عبدالمطلب است. پس قسمش میدهیم به وجود نازنین شما، به مولود
امروز، به پسرِ عبدالله و آمنه که جانم فدایتان باد، که کمکمان کند؛
نجاتمان دهد از ویروس و خشکسالی! از درماندگی و بیماری.
میلادتان مبارک عزیزِ ما؛ آقای ما؛ پدرِ ما🌸
کاش دوباره حلاوت زیارت بارگاهتان نصیبمان شود
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۵۹ ب.ظ روز ۱۳ آبان ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
احوالیات آبان نود و نه
نمیدونم چرا زندگی اینطوریه!
گاهی اوقات انقدر کار میریزه رو سرت که اصلا وقت سر خاروندن نداری، گاهی هم همه فعالیتهات خاموش میشه یا به حالت تعلیق درمیاد!
همین یک ماه پیش، نمیدونستم به کارهای مدرسه برسم؟ به کارهای کمپین کتاب برسم؟ به فراخوانهای باشگاه برسم؟ به کارهای خونه برسم؟ حالا الان یکی دو هفته است هم مدرسه بخاطر تصمیمگیریهای مسخرهی آموزش پرورش رو هواست و فعلا کلاسها برگزار نمیشه، هم باشگاه بخاطر تغییر مدیریت تعطیله هم خودم حال و هوای درست حسابی ندارم و حتی حوصلهی کارهای خونه هم ندارم. از شبکهها زده شدم، در حد چند ثانیه هرکدوم رو باز میکنم. یکعالمه گفتگو جواب داده نشده دارم که هر روز که میگذره عذاب وجدان جواب ندادن بهشون بیشتر میشه و از طرفی انگار مثل یه غول بزرگ هستند و جواب دادن بهشون ازم انرژی زیادی میگیره. خلاصه که اوضاع روحی و کاری و اعصابی داغونی دارم.
عزمم رو جزم کردم که امروز به چتهای نصفه نیمه جواب بدم تا بیشتر از این آدمها ازم ناراحت نشدن! واقعا مثل قورت دادن قورباغه است برام! خیلی عجیبه. خیلی عجیبه
روزهای سختی داره میگذره برای همه. از یک طرف فشار خیلی زیاد اقتصادی و از طرف دیگه کرونا و قرنطینه و محدودیتهایی که به وجود آورده و خبر فوت دوست و آشنا. من که فقط آخر هفتهها با اسنپ میرم خونه مامانم و شب با سیداحمد برمیگردم خونه. باقی ایام هفته تو خونهام و روزها رو میگذرونم. تازه منی که با خونه و بیرون نرفتن هیچوقت مشکلی نداشتم و اصطلاحا “ددری” نبودم.
خدایا بهمون رحم کن. پناهی به جز تو نداریم حبیب ما
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۱۰ ق.ظ روز ۱۰ آبان ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)