همکاری در شب قدر
حضرت آیتالله خامنهای درباره اهمیت همکاری زن و مرد در زندگی مشترک میفرمایند: «وقتی دو نفر در کنار هم قرار میگیرند و همسر میشوند، بعضی از وظایف وجود دارد که بین اینها مشترک است. اینها باید با هم همکاری کنند. این کارها بین زن و مرد مشترک است. گاهی تقسیم کار هم نمیکنند امّا بهترش این است که تقسیم کار هم بشود. مثل همهی همکاریهایی که وجود دارد؛ مثل همهی همسنگریها.» ۷۸/۱۲/۲۲
🔹 این مطلب، خطابش به آقایان است؛چه متاهل هستید چه مجرد. چه جوان هستید چه میانسال. چه دانشجو هستید چه شاغل.
🙇 از صبح سرکار بودید و خستهاید؟ از صبح کلاس پشت کلاس آن هم مجازی، شرکت کردهاید و سرتان درد گرفته است؟ خداقوت. خسته نباشید. میدانید مادر یا همسرتان هم یا بیرون از خانه یا در خانه مشغول کار و فعالیت بوده است؟ خسته شده است و دوست دارد بتواند از شبهای قدرش به قدر کافی بهره و نصیب ببرد؟ میدانید حتی چند دقیقه زمانگذاری شما میتواند چه تاثیری بر حال مادر یا همسرتان بگذارد؟ مخصوصا در این شبهای ماه مبارک و خاصتا شبهای قدر، این کمک و همراهی شما، چند برابر ثواب و اجر دارد. روایتی از پیامبر(ص) نقل شده است که ایشان فرمودند: مردى که به زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شبها به قیام و نماز ایستاده باشد به او میدهد.
🍱 امشب افطار با من
نمیدانید این جمله چقدر انرژیبخش و خوشحالکننده است. اینکه مادر یا همسرتان، از عصر دغدغهی «افطار چی بپزم» نداشته باشد و بتواند ساعتی به استراحت بپردازد تا برای شب سرحالتر و با انرژی بیشتری باشد. حتما هم لازم نیست دستی بر آشپزی داشته باشید. اگر رستوران یا تهیه غذای مطمئنی از لحاظ بهداشتی میشناسید میتوانید شام یا افطار از آنجا تهیه کنید.
🔹 اگر آشپزی بلدید که عالی است. اگر اهل خوردن نان و پنیر هستید که درست کردنش کاری ندارد. اگر اهل آش و سوپ هستید، کلی دستورات راحت و آسان برای انواع و اقسام سوپها را میتوانید با یک جستجوی ساده بدست بیاورید. اگر هم در افطار، غذا و وعده برنجی میخورید میتوانید یک غذای سبک و راحت درست کنید. مطمئن باشید مادر یا همسرتان از آن استقبال میکند.
🔸 ظرفها را یادتان نرود. بخش عمدهی کار آشپزخانه، آن هم پخت و پز، شستن و مرتب کردن ظرفهاست. حتی اگر فکر میکنید هیچ استعدادی در آشپزی حتی آماده کردن یک بشقاب نان و پنیر یا درست کردن املت و نیمرو ندارید، میتوانید عهدهدار این قسمت شوید؛ یعنی شستن و مرتب کردن ظرفها.
خستهاید، حوصله ندارید، آشپزی بلد نیستید، اصلا معتقد به کار کردن مرد در آشپزخانه نیستید؟ قبول. فرار نکنید. برای شما هم راه چاره داریم. توقعتان را کم کنید. بابت غذا غر نزنید. اگر بانوی منزل غذای حاضری تهیه کرده است، تشکر کنید.
💝 اگر پسر خانواده هستید، یک راه ثواب جمع کردن دیگر هم برایتان داریم. با دیگر اعضای خانواده صحبت کنید و همین مطالب بالا را برایشان شرح دهید. پدر، خواهر، برادر یا هر عضو دیگری که در خانه با شما زندگی میکند، ممکن است حواسش به مادر خانواده و میزان زحمتی که در این ماه میکشد، نباشد. با آنها صحبت کنید و توجیهشان کنید که این چند شب میتوانید بیشتر از زمانهای دیگر به مادر خانه کمک کنید و اجر و ثواب بیشتری ببرید. اگر چند نفر در خانه هستید، میتوانید کارهای خانه را کاملا بین خودتان تقسیم کنید تا مادر با خیال راحت و آسوده این شبها بتواند به عبادتش برسد.
👶 به کارهایت برس، مراقب بچه هستم
این جمله، میتواند هدیهی بزرگی به بانوی خانهتان باشد. البته به شرطی که به درستی محقق شود.
اگر فرزند کوچکی در خانه دارید یا اگر چند فرزند دارید، قطعا میدانید همسرتان بخش عمدهای از زمان و انرژیاش برای رسیدگی به آنها صرف میشود. در حدی که گاهی دعای یک صفحهای هم بدون وقفه نمیتواند بخواند. در کنار بچهداری، رسیدگی به امورات خانه، آشپزخانه و افطار و سحر همه با هم زمان کمی برای مادر میگذارد تا بتواند به امور شخصیاش برسد.
اینکه در حد یک یا چند ساعت، مسئولیت نگهداری و سرگرم کردن بچهها را به عهده بگیرید، کمک بسیار بزرگی به همسرتان است.
اگر فرزندتان نوزاد و بسیار کوچک است، شاید بگوئید کمک زیادی از شما برنمیآید. ولی اشتباه میکنید. همین که زمان خواب نوزاد، خانه ساکت باشد تا خواب فرزند دلبندتان به هم نخورد، یکی از کمکهای بزرگ پدر خانه است. قطعا میدانید کمکهای بیشتری از دستتان برمیآید. میتوانید از همسرتان بخواهید به شما بگوید چه کمکی ازتان برمیآید. مطمئن باشید، بیثواب نمیمانید.
🧒 اگر فرزندانتان بزرگ هستند، بازی کردن، رسیدگی به درسها و تکالیف مدرسه، غذا دادن، و … صدها رسیدگی دیگر که فرزندان دارند میتوانند بهانه خوبی باشند برای ثواب جمع کردن شما و همراهی با همسرتان در این شبهای عزیز و گرانقدر
این مطلب را به سفارش “ریحانه” نوشتهام.
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۴۲ ب.ظ روز ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
بعَلیّ ٍ بعلیّ ٍ بعلی
و شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی
هی بگویم بعَلیّ ٍ بعلیّ ٍ بعلی
مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است
اُدخلوها بسلام ٍ ابدی ٍ ازلی
اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس
تا الستانه و مستانه بگوییم بلی
همه قدقامتیان را به تماشا بنشان
تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی
کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز
همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی-
باز قرآن به سرش دارد و هی می گوید
بحسین بن علی ٍ بحسین بن علی
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۳۹ ق.ظ روز ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
قرآنم (قسمت اول)
بابا برایم سوغات آورده بودند؛ از مدینه
بچههای کلاسِ حفظ قرآنِ مدرسه، همهشان یکی یکدانه داشتند؛ از کجا آورده بودند، یادم نیست، فقط یادم است در ایران پیدا نمیشد. من ولی عاشقش شده بودم.
عاشق قطعش، خطش، حاشیههایش، رنگش
بابا که میخواستند بروند عمره، مشخصاتش را برایشان گفتم. “این اندازه است بابا؛ جلدش فلان رنگ است؛ کاغذهایش نرم است؛ دکهی روبروی بقیع حتما دارد و …” اینترنت نبود و فقط خصوصیاتش را برای بابا گفتم و بعد از چند هفته قرآن عزیزم، در دستم بود.
محبوبه که کلاس حفظ برایمان گذاشت، با قرانم، “مریم” را حفظ کردم. در حاشیههایش گاهی نکاتی مینوشتم. شبهای قدر بر سرم میگرفتم. دو بار با خودم به مدینه برگشت؛ مشهد رفت؛ سوریه رفت؛ کربلا و نجف و سامرا رفت. شمال و یزد و اصفهان و کیش رفت. همیشه با من بود.
شبهای قدرِ رمضانِ هشتاد و نه آخرین سفرم با “او” شد.
شبِ بیست و سه رمضان، در یک متری ضریحِ ارباب، دادم به دستِ دخترِ عربی تا قرآن به سر بگیرد و مشغول دعا شدم تا دختر، اعمالش تمام شود. چند دقیقهای که گذشت، برگشتم و دیدم نیست… دختر نبود؛ رفته بود و “او” را، قرآن عزیزم را، با خودش برده بود. حتما فکر کرده بود یکی از قرانهای حرم است و با خود برده بود. یخ کردم. سرم را میچرخاندم شاید پیدایش کنم. ولی مگر در بین آن حجمِ زیاد از خانمهای چادرعربی به سر، میتوانستم پیدایش کنم؟ مستأصل و نگران به سمت نزدیکترین محل ادعیه و قرانها رفتم؛ نبود. قفسهی بعدی، نبود. قفسهی دورتر، نبود. قفسههای صحن، نبود؛ نبود و نبود.
انگار تکهای از من جدا شده بود.
حتما هرکس مرا دیده بود فکر کرده بود اشکهای سرازیر از چشمانم، بخاطر توبه و انابه به درگاه خداست. ولی من، برای از دست دادنِ قرآنم گریه میکردم. قرآنی که مثل یک دفتر خاطرات، سالها با من بود، همهجا.
ده سال از آن رمضان میگذرد. تا سالها هروقت به کربلا میرفتم، همچنان قفسههای قرآن حرم را، به امید یافتن قرآنم میگشتم. رو به ضریح میکردم و میگفتم “قرآنم را پَس نمیدهید؟”
بعدها فهمیدم گمشدنِ قرآنم در شب قدر، شاید یکی از بزرگترین درسهای زندگیام بود؛ دل نبستن؛ وابسته نشدن و کَندن.
اما هنوز به این فکر میکردم که سرنوشت “او” چه شد؟ دست چه کسانی افتاد؟ تا چند سال در حرم ماند؟ پلاسیده شد؟ رنگِ جلدش رفت؟ حاشیهنویسیهایم چه؟ وقتی کسی “او” را گرفته تا بخواند، حاشیههای من را هم خوانده؟ صفحهی اولش که اسمم را نوشته بودم، دیده؟ چند بار در حرم “سیده فاطمه مطهری” از زبانِ زائری که صفحهی اول قرآنم را دیده، برده شده؟
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۲۶ ق.ظ روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۱)
مریمِ زندانِ زابل
اسمش مریم بود.
متولد هفتاد و یک.
آنروزی که دیدمش بیست و هفت سال داشت.
نگاه مهربانی داشت. لاغر بود و قد بلند.
برخلاف بقیه، خودش کنارم آمد و شروع کرد به حرف زدن.
دو سال بود آنجا بود و بیست و سه سال دیگر هم باید میماند. وقتی پرسیدم “وقتی آزاد میشی چند سالته؟” چشمان مهربان و غمگینش، غمگینتر شد و با حسرت گفت “پنجاه”
حکمی که دادگاه اول برایش داده بود، اعدام بود؛ با پنج کیلو هروئین گرفته بودنش و بعد از تجدیدنظر، بیستوپنج سال حبس برایش نوشته بودند.
نگاهش و یادش تمام این ده ماه با من بود.
همهی این ده ماه، هر اتفاقی که میافتاد، ذهنم به بند زنانِ #زندان_زابل پرواز میکرد؛ بین اتاقهای خواب، آشپزخانهی تمیز، اتاق بازی بچهها راه میرفت؛ از پلههای دوبلکس بالا میرفت و گوشهای مینشست و سعی میکرد تصور کند زنانِ آن خانهی بزرگ در چه حالند.
با کرونا چه کردهاند؟
این روزها افطار و سحر چه میکنند؟
مریم چه میکند؟
حالش چطور است؟
توانسته درسش را بخواند؟
چند قاب تزئینی دیگر درست کرده؟
چندبار نوانسته پسرِ شش سالهاش را ببیند؟
توانسته مرخصی بگیرد و به سر قبر مادرش که بعد از خبر دستگیریاش، سکته کرد و مُرد، برود؟
| مریم، مریم، مریم …
نمیدانم چرا انقدر در یادِ من ماندهای دختر جان
نمیدانم تو هم مرا یادت است یا نه؟ همان خانمی که مرداد پارسال با پرچم حرم آمد به بندتان و موقع خداحافظی محکم بغلت کرد و دعایی کنار گوشَت خواند و تو لبخند زدی؟ |
امسال موقع خواندن دعای “اللهم فک کل اسیر” مدام یادِ دختر بیست و پنجسالهای میافتم که به سودای ثروتمند شدن با تمام آیندهاش قمار کرده بود.
شاید بعدا بیشتر نوشتم از آن سه ساعت. بنویسم شاید ذهنم آرام شود از آن ساختمانِ دوطبقهی سفید
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۳۵ ب.ظ روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)