![]() ![]()
فاطمه خانوم
هماسم من است؛ البته نمیدانم در شناسنامهاش سیده
فاطمه است یا فاطمه سادات. گمانم “فاطمه” خالی باشد؛ فکر نکنم طالبان “سید
بودن” را در شناسنامهها ثبت میکرده. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۳۶ ق.ظ روز ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]() امتحان کلاسی گرفته بودم؛ از دو درسی که در ترم جدید خوانده بودند. از همین امتحانهای ریز که روی هم جمع میشوند و با فعالیتهای کلاسی و انجام تکالیف و … ضرب و تقسیم شده و نمره مستمر میشوند. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۳۲ ق.ظ روز ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ | دیدگاه (۱) ![]() یکی از کارهایی که همیشه جزو آرزوهای شغلیم بود، کتابفروشیه؛ امروز یک کم به آرزوم رسیدم و تو نمایشگاه کتابی که تو مدرسه داشتیم، کتاب فروختم 😊📚 نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۲۶ ق.ظ روز ۲۳ بهمن ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]() روحم آرامش میخواهد؛ خسته است از هجوم افکار و کارهایم. آرامشی از جنسِ ایستادن در مسجد گوهرشاد و تکیه زدن به دیوار ایوان مقصوره و زل زدن به زردیِ گنبد؛ آرامشی از جنسِ نشستن روی ساحل تبدارِ دم غروب و نگاه کردن به موجها و گوش دادن به صدای دریا… میروم مسجد؛
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۴ ق.ظ روز ۱۶ بهمن ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]()
این نوشته، روایت دو روز «ماشیننشینی» من است؛ ماشیننشینی همان خطی سوار شدن است، همان تاکسی نشستن شاید. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۴۳ ق.ظ روز ۰۸ بهمن ۱۳۹۷ | دیدگاه (۱) ![]() وای بر آن روزی که چیزی، حتی عشق، عادتمان شود. روزگاری است چه بد، که دیگر کلامِ عاشقانه، دلیلِ عشق نیست؛ و آوازِ عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشق بودن نادر ابراهیمی – یک عاشقانه آرام نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۲۹ ب.ظ روز ۰۴ بهمن ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]() |