![]() ![]()
قطار مهاراجه
کتاب، خاطرات پنج سال زندگی در هندوستان است؛ خاطراتِ علیرضا قزوهی شاعر که پنج سال رئیس مرکز تحقیقات فارسی رایزنی فرهنگی ایران در هند بود. خاطراتی که اگر چه جالب و جدید بود ولی بخاطرِ کوتاه بودن روایتها و گاها تکرار چندباره یک مساله، کمی از جذابیتش برایم کم شد. روایتها طوری تنظیم شده بودند که انگار آقای قزوه در همان سالهای ماموریت بعضیشان را نوشته و در مجله یا روزنامهای بصورت هفتگی چاپ کردهاند و حالا بعد از گذشت چند سال، تصمیم گرفتهاند کتابی از آن سالها و تجربیاتشان منتشر کنند؛ روایتهای خُرد را از مجله و روزنامه و دفترهای شخصی جمع کردهاند، چند روایتی هم با افعال گذشته* نوشتهاند و موضوعی آنها را تفکیک کرده و کتاب کردهاند! یعنی این خاطرات پارهپاره حتی بر اساس زمان و سالهایی که ایشان در هند بودند نیز مرتب نیست؛ آنچه من حدس میزنم این است که بر اساسِ یک ترتیبِ نامرتبی از موضوعات پیش میرود. ترتیبی که بعضی مواقع اذیتکننده میشود. مثلا شما چندین صفحه پشتِ سرهم خاطراتی دربارهی مواجهه با میمونها در هند میخوانید که یا خاطرات خود قزوه است یا شنیده شده از دوستانشان! ولی کتاب خاطرات جذابی دارد که بعضا با بذلهگویی و روحیهی شوخ آقای قزوه بیان میشود؛ از روایت مُردهسوزی هندوها و حرکات امیریاسفندقه تا پیدا کردن قبر شاعران کشمیری زیر زبالهها و علفها. روایتهای کتاب از جهتی دیگر هم برای من اهمیت داشت. سفرنامهها و کتابهایی که درباره مردمانی دیگر نوشته میشوند اصولا حاصلِ یک دوره کوتاه مدت دیدن و بودن در میانِ آن مردمان و سرزمینشان است، ولی این کتاب خاطرات کسی است که پنج سال در هندوستان بوده و شهرها و مردمان و فرهنگهای مختلف آن را دیده و آنها را زندگی کرده است. پس قضاوتها و تعاریفش از زندگی مردمانِ شبهقاره از واقعیتِ آنها خیلی دور و صرفا بر اساسِ احساسات نیست. در کل پیشنهاد میدهم اگر میخواهید درباره “حاشیههای” فعالیتهایی که در حوزه زبان فارسی در هند میشود، درباره برخی مراسم فرقههای هندی، دربارهی شیعیان هند و خاطراتی دوستانه درباره برخی شاعران و نویسندگان بدانید، این کتاب را بخوانید. “قطار مهاراجه” را سوره مهر در سال نود و چهار منتشر کرده است.
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۱۹ ب.ظ روز ۲۱ مرداد ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]() نمایشگاه کتاب امسال، کتابی که از قبل یادداشت کرده باشم، از سورهمهر نمیخواستم. وارد غرفه شدم تا کتابهای جدیدشان را ببینم. طرحِ جلدِ خاص و جذابِ کتاب “روزنامه پاکستان” نظرم را جلب کرد. قسمتِ پایین جلد که نوشته بود “شرح و تفسیرِ یک سفر دو هفتهای به جمهوری اسلامی پاکستان” را که خواندم، تعلل نکردم و کتاب را خریدم. تا بحال کتابی، آن هم سفرنامه، درباره پاکستان نخوانده بودم، قیمتش هم مناسب بود؛ این دو دلیل باعث شد که بدون سرچ و خواندن نقد و نظر درباره کتاب، به سبد خریدم اضافه شود. بعد از سه ماه از خریدش، دیروز فرصت خواندنش را یافتم. قلم ساده و روانی داشت که باعث شد در کمتر از دو ساعت کتاب را بخوانم. ولی نویسنده مابینِ روایتهای سادهاش، سعی داشت طنازی کند! که باعث شد دربارهی این کتاب ننویسم “قلم روایی خوبی داشت” طنزهایی درنیامده، تقلیدی و کاملا نچسب! در ابتدای کتاب، نقشه پاکستان و شهرهایی که نویسنده در طول دو هفته به آن سفر کرده است، آمده است؛ از دیدن شهرهای زیادی که در نقشه بود خوشحال شدم و منتظر بودم در طول کتاب، اطلاعات خوبی از این شهرها بدست بیاورم ولی آقای “سادات موسوی” نتوانست انتظارم را برآورده کند؛ کتاب از نظرِ شرح جزئیات و احوالاتِ اجتماعی و فرهنگی بسیار ضعیف بود. اطلاعات بسیار محدود و جزئی از پاکستان و شهرها و مردمش به مخاطب میداد که برای کتابی با عنوان “سفرنامه” بزرگترین نقص است. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۲۷ ق.ظ روز ۱۶ مرداد ۱۳۹۷ | دیدگاه (۳) ![]() مرز فقط یک خط است. نه! حتی خط هم نیست. یک چیز عجیب و غریبی است که این طرفش میشود ایران و آنطرفش میشود پاکستان. یک موجود فرضی که نقشههای جغرافیایی را مجبور به رنگارنگ شدن میکند. آدمها گاهی اوقات بخاطر جابهجا کردن این موجودات فرضی با هم میجنگند، خون همدیگر را میریزند. بچههای هم را میکشند. و دستِ آخر وقتی از جنگ خسته میشوند یک سیمِخاردار روی آن موجود فرضی پهن میکنند و مامورهایشان را اسلحه بدست کنار آن قرار میدهند تا مبادا کسی به این موجود فرضی بیاحترامی کند. من فکر میکنم اولینبار “مرزهای سیاسی” را “مرضهای انسانی” به وجود آوردهاند. کتاب “روزنامه پاکستان” نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۰۱ ق.ظ روز ۱۵ مرداد ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]() زنان در انقلاب مشروطه نقش پررنگی داشتند و حتی در بعضی موارد سلاح نیز به دست گرفتند و حرکتهای آنان باعث تحولات و تصمیمات بزرگی در آن روزها شد. زمانیکه عدهای از مردم در حرم شاهعبدالعظیم به نشانه اعتراض تحصن کرده بودند، تعدادی سرباز مسلح در آنجا وظیفه داشتند که بهزور اسلحه، مردم را پراکنده کنند. زنان بالای بام حرم رفتند و سنگهایی آماده کردند تا اگر سربازان تیراندازی کردند و آسیبی به حرم و مردم وارد کردند، آنها را سنگباران کنند. با اوج گرفتن قیام، مبارزان مشروطه، برای خرید اسلحه و دیگر هزینههای مقاومت احتیاج به منابع مالی داشتند. زنان با فروختن وسائل منزل یا جواهراتشان به کمک مشروطهخواهان رفتند. در تاریخ آمده «بعد از فتح اصفهان به دست سواران بختیاری، عدهای از زنان به انجمن ایالتی اصفهان رفته و زیورآلات خود را هدیه کردند. در این میان، زنی کاسهای مسی را که تنها دارایی او بود، به مشروطه خواهان تقدیم کرد». پس از پیروزی مشروطهخواهان، کشور ناچار بود برای تامین مخارج خود از انگلیس و روس وام بگیرد. دولت و مردم با این تصمیم مخالف بودند. بنابراین تصمیم به تاسیس بانک ملی گرفتند. تاسیس و راه افتادن بانک احتیاج به پول داشت. زنان برای تامین این هزینهها وارد میدان شدند و طلاهای خود را فروختند. در تاریخ آمده است زنی از قزوین در نامهای که برای رئیس مجلس فرستاده بود، نوشت: «مقدار ناقابل از زیورآلات خودم را که برای ایام سخت ذخیره کرده بودم، به جهت بانک ملی میفرستم. اشیای اهدایی را اعضای محترم بانک ملی، به امانت و شرافت بفروشند، سهم بانک بخرند و برایم روانه کنند». مشهور است زنی بیوه که پسر کوچکی نیز داشت و مال زیادی نداشت، سه تکه از وسائل خانهاش را فروخت و با پولش سهمی از بانک خرید. دوره مشروطه چندان به درازا نکشید و کار مشروطهخواهان و دربار به بنبست رسید. محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست. جوانان مشروطهخواه که برای دفاع از مجلس مانده بودند به ضرب گلوله کشته شدند. فضا طوری بود که مردان جرات نمیکردند به جنازهها نزدیک شوند و آنها را از روی زمین بردارند. زنان در این موقعیت نیز به میدان آمدند و جنازهها را برداشتند و از میدان خارج کردند. بعد از به توپ بستن مجلس، نمایندهای از طرف محمدعلی شاه برای تصرف تبریز به آنجا رفت. تبریز یازده ماه در محاصره بود. در این یازده ماه زنان در هر زمینهای که میتوانستند به مشروطهخواهان و انقلابیون کمک کردند. از پختن غذا و دوختن لباس برای آنان تا پرستاری و آماده کردن ادوات جنگی و حتی جنگیدن با لباس مردانه! در منابع تاریخی، نقلی از یکی از زنان تبریزی آمده است که گفته: «در بحرانیترین روزهای قیام، مجبور بودیم برای رعایت پنهانکاری، تکههای نان را زیر چادر به شکممان ببندیم و به سنگر مجاهدان برسانیم» برای مطالعه بیشتر در زمینه انقلاب مشروطه و تاریخ ایران در آن برهه میتوانید به این کتابها مراجعه کنید: این مطلب برای “خامنهایریحانه” نوشته شده است. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۰۷ ب.ظ روز ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ | دیدگاه (۰) ![]() دوستش داشتم! برخلاف “هستی” که خیلی از شخصیتهای داستانِ “حسن زاده” خوشم نیامد؛ زیبا، پدرش، خانم آژیر و حتی صاحب تشکفروشی رو دوست داشتم. نزدیک خانهمان یک بیمارستان اعصاب روان است. خیلی وقتها که از کنارش رد میشوم، نگاهم را بین پنجرهها و ایوانِ شیشهایِسربستهای که دارد میچرخانم تا شاید بیمارها را ببینم، دستی برایشان تکان دهم و لبخندی بزنم. “زیبا صدایم کن” رمانِ نوجوان و نوشته فرهاد حسن زاده، داستان دختر پانزدهسالهای است که حدود نه سال است پدرش در بیمارستان اعصاب و روان بستری است و مادرش طلاق غیابی گرفته و با مرد دیگری ازدواج کرده است. روز تولد ۱۵ سالگی “زیبا” پدرش از بیمارستان فرار میکند تا بتواند برای زیبا تولد بگیرد. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۵۸ ق.ظ روز | دیدگاه (۱) ![]() مشغول مرتب کردن و لیبل زدنِ کتابای کتابخونه بودم که یکی از هفتمها اومد و گفت خانم من میتونم کمکتون کنم! نشست کنارم و گفت بدید لیبلها رو من بزنم! شاید حتی به این خصلتش غبطه خوردم و فکر میکنم که من خیلی وقتها این اعتماد بنفس رو ندارم! نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۵۸ ق.ظ روز ۰۶ مرداد ۱۳۹۷ | دیدگاه (۲) ![]() |