![]() ![]()
لالایی برای دختر مُرده
کتاب درباره مستندی تاریخی است که در قالب رمان نوجوان نوشته شده است. کتاب چهار راوی دارد و روایت هرکدام با یک زاویه دید (اول شخص) بیان میشود و داستان را به هم گره میزنند. راوی اول یا “من” استاد دانشگاهی است که اتفاقی با اسنادی در مورد فروخته شدن دختران قوچان، در زمان مشروطه به ترکمنهای پاکستان برخورد میکند. پیگیری موضوع او را به شهرک ارغوان میکشاند. زهره، راوی دیگر داستان، که در مجتمع ارغوان زندگی میکند، احساس میکند دختری به نام حکیمه از جهانی دیگر با او ارتباط برقرار میکند. دختری که موهای خاکستری دارد و دستهایش از آرنج به پایین سوخته و صد سال پیش، مرده است. مینا راوی سوم که دوست و همکلاسی زهره است نیز وارد داستان او و حکیمه میشود. راوی چهارم نیز میرزاجعفر خان میرزاباشی است که راوی اول در تحقیقاتش به گزارشات او در کتابخانه عشقآباد درباره فروش دختران قوچانی میرسد. بطور کلی میتوان گفت موضوع کتاب درباره رنج و سختی است که دختران در دورههای مختلف تاریخی دیدهاند؛ از فروش دختران قوچان تا شکنجه و سختی دختران امروز در بعضی از خانواده ها و نادیده گرفتن آنها. و البته این سختیها با شعارهای فمنیستی نقل نشده است. شاید عنوان کتاب یا بعضی از قسمتهای باعث شود نوجوان کمی بترسد و کتاب را در ژانر وحشت قرار دهد، اما هدف کتاب ایجاد ترس و وحشت در خواننده نیست؛ کتاب سعی دارد با نقل یک داستان تاریخی و پیوند زدنش با زندگی امروز، ظلمی را برای نوجوانان بازگو کند و آگاهی بیشتری از جامعه و وظیفه آنها نسبت به آینده و جامعهشان، بدهد. خیلی از دختران نوجوان، بزرگترین و شاید تنهاترین دغدغهشان رسیدگی به ظاهر و لباس و سرووضعشان است، لالایی برای دختر مرده سعی دارد مخاطب، خاصتا دختران، را با وجه دیگری از انسان و زن بودن آشنا کند و به آنها یادآوری کند رسالت اجتماعی و فرهنگی نیز در این جهان دارند. داستانی کتاب، به راحتی از ذهن خواننده بیرون نمیرود. کتاب از چند جهت برای نوجوانان جذاب و هیجانانگیز است؛ یکی نوجوان بودن شخصیتهای اصلی داستان، و دیگر موضوع و ژانر وحشت و هیجانانگیز داستانهای نقل شده و البته عنوان سوالبرانگیز کتاب نیز، عاملیست برای برانگیختن حس کنجکاوی نوجوانان. شخصیتهای داستان همگی دختر هستند و از این جهت نیز، کتاب برای دختران نوجوان جذابیت بیشتری دارد. کتاب در سال ۸۷ رمان برگزیده جایزه شهید غنیپور شد و از شورای کتاب کودک نیز لوح تقدیر دریافت کرد. در سال ۸۸ نیز برگزیده جشنواره کتاب برتر شد و در سال ۲۰۰۸ به فهرست کتاب های خواندنی کتابخانه مونیخ (کلاغ سفید) راه پیدا کرد. اگر نوجوان شما از مباحث مربوط به مرگ و روح خیلی میترسد، خودتان ابتدائا کتاب را بخوانید و اگر مناسب دیدید به نوجوانتان بدهید. نویسنده: حمیدرضا شاهآبادی این مطلب در تاریخ ۲۹ مرداد در روزنامه همشهری منتشر شده است. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۲۵ ب.ظ روز ۲۹ مرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۰) ![]() بعضی اوقات، با خودمان فکر میکنیم اگر فلان کار را نکرده بودم، اگر بهمان حرف را نزده بودم، اگر آن تصمیم را نگرفته بودم چنان میشد و چنین میشد؛ مینشینیم برای خودمان خیالبافی میکنیم و شرایط جدید را بعد از نزدن آن حرف و انجام ندادن آن کار، در ذهنمان میسازیم. فیلیپ کیدیک (نویسنده) در سال ۱۹۶۲ میلادی، یعنی هفده سال بعد از پایان جنگ جهانی دومی، کتابی برپایه همین نوع تخیلات نوشته است.* داستان کتاب از این فکر شکل میگیرد که به جای روزولت، شخص دیگری رئیسجهور آمریکا میشود و نمیتواند با انگلیس در جنگ همراه شود. آمریکا و متفقین در جنگ شکست میخورند و پیروز جنگ جهانی دوم، متحدین میشوند و جهان بدست آلمان و ژاپن میافتد. تخیل جالب و هیجانانگیزی است. بر اساس این کتاب، سریالی ساخته شده است که چند ماه قبل، با تعریف یکی از دوستان، آن را دانلود و تماشا کردم. The Man in the High Castle ظاهرا مثل اغلب فیلمهای اقتباس شده از کتاب، سناریو این سریال نیز با کتابش کمی متفاوت است. البته کلیت ماجرا همان است که در بالا نوشتم. متحدین پیروز جنگ شدهاند و آمریکا را سه قسمت کردهاند؛ بخش غربی متعلق به ژاپن، شرقی برای آلمان و بخش میانی، کِنونسیتی یا منطقه بیطرف. (سوال من در تمام فیلم این بود که پس شریک سوم یعنی ایتالیا چه شد؟) بین خود آلمان و ژاپن نیز تحریکات و تلاشهاییست تا بتوانند شریک را از راه بردارند و کل دنیا را به تنهایی مدیریت و تصاحب کنند. ![]() تقسیم آمریکا بین ژاپن و آلمان در این میان گروههایی از مردم آمریکا و حتی خود ژاپنیها و آلمانیها، به اسم مقاومت، در هر دو قسمت آمریکا شکل میگیرد که با دولتهای حاکم مخالف هستند و سعی میکنند مخفیانه با آنها بجنگند و ساقطشان کنند. فیلم از ضعفهای زیاد کارگردانی رنج میبرد ولی آنقدر ایده فیلمنامه جدید و پرکشش است که بیننده بیخیال ضعفهای کارگردانی و سرگردانیهایی که در بعضی از صحنهها بوجود میآید میشود. حتی صحنههای کامپیوتری بسیار ضعیف است و مصنوعی بودنشان در ذوق بیینده میزند. مثل اغلب فیلمهای آمریکایی، یهودیان در فیلم آدمهای مظلوم، در اقلیت، فداکار و بسیار مهربان معرفی میشوند که بدترین ظلمها توسط باقی افراد جهان در حقشان میشود. پن: مثل خیلی از سریالهای آمریکایی، دو سه صحنه مثبت هجده در سریال است. اگر قصد دیدنش با نوجوان یا بقیه اعضای خانواده دارید، این نکته را یادتان باشد. *کتاب در سال ۱۹۶۳ برنده جایزه هوگو برای بهترین داستان شد. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۳۹ ق.ظ روز ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۱) ![]() وقتی به مشهد یا هر مکان زیارتی دیگری میروید، فرزندان کوچک شما چه میکنند؟ درباره چگونگی و آداب زیارت با کودکان خردسالتان صحبت کردهاید؟ تابحال شده فرزندتان درباره اعمالی که در حرمها انجام میدهید، مثل اذن دخول، مرتب ایستادن هنگام سلام دادن، زیارتنامه خواندن و … از شما سوال کند؟ اصلا تابحال به ذهنتان رسیده بچهها چگونه باید زیارت کنند و اصلا چرا یک زیارتنامه مخصوص کوکان نداریم؟ کتاب «زیارتنامه برای زائر کوچولو» دقیقا همان است که در عنوانش آمده است؛ یک زیارتنامه جمع و جور و کودکانه. از آداب و مستحبات ورود به حرم، مثل قدم برداشتن آرام، در کتاب گفته شده تا نحوه سلام دادن و زیارت امام معصوم و وداع با ایشان؛ همگی با زبان کودکانه و مهربان. زائر کوچولو با پدر و مادر و خواهرش به زیارت رفتهاند. ورودی حرم از پدرش دست روی سینه گذاشتن و کمی خم کردن سر و سلام دادن را یاد میگیرد؛ کنار مادر و خواهرش که زیارت جامعه میخواندند مینشیند و با زبان کودکانه با امام صحبت میکند و سلام میدهد و صدای امام را میشنود که میگویند: بیا پیش خودم دوست کوچولوی من؛ میهمان از دوردست آمده. خوش آمدی زائر کوچولوی من. زیارتنامه برای زائر کوچولو، همانطور که نویسنده در انتهای کتاب بیان کرده، یک زیارتنامه کوتاه و کودکانه است که میتواند در تقویت هویت مذهبی و دینی کودک، کمککننده باشد. یادمان باشد قطعا سلام و زیارت کودکان معصوم، جواب داده خواهد شد. کتاب در عین اینکه زیارتنامه مانندی برای بچههاست، تصاویری را روایت میکند که بیشتر مورد توجه بچههاست؛ بازی کردن با مُهرهای حرم، مهربانی خدام با بچهها، فواره و حوض آب در حرم. صحنههایی نیز یا در متن یا در تصاویر توصیف میشود که توجه کودک را در زیارتهایش بعد از خواندن کتاب به خود جلب میکند. مثل جارو زدن خدام، صدای نقاره خانه، پرهای مخصوص خدام. تصویرسازیهای کتاب یکی از نکات مثبت آن است. تصاویری خیالانگیز و مهربان که مفاهیم و جملات آمده در متن کتاب را، کودکانه و صمیمیتر میکند و به متن کمک میکنند مفهومش را راحتتر منتقل کند. پیشنهاد ما این است این کتاب را در راه رفتن به حرم ائمه یا امامزادگان و اماکن مقدس برای کودکتان بخوانید تا حس و حال کتاب برایش تداعی شود. در حرم که هستید نکات کتاب را با کودک مرور کنید. جزئیات کتاب (مانند نقارهخانه، جارو و پر خدام، حوض آب، پرندهها) را به یاد کودک بیاورید و از او بخواهید آنها را در حرم پیدا کند. ![]() این مطلب در تاریخ ۱۵ مرداد ۹۶ در روزنامه همشهری به چاپ رسیده است. نویسنده: مجتبی آموزگار برای دیگران، روزنامه همشهری، زیارت نامه، زیارت نامه امام رضا، کتاب، کتاب کودکانه، کتابخوانی، معرفی کتاب نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۴۱ ق.ظ روز ۱۶ مرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۰) ![]() نشستهایم کنار زمین و مربی برایمان نحوه شیرجهزدن برای گرفتن توپهای کوتاه را توضیح میدهد. دقیق شدهایم روی حرکات دست و زانو و ولو شدن! مربی روی زمین که مسئول حضور غیاب میآید کنار زمین و از مربی اجازه میگیرد و میگوید: «شنبه باشگاه تعطیله، به دوستاتون هم که امروز نیومدن خبر بدید. کسی پانشه شنبه بیاد» جملهاش تمام نشده که یکی میپرسد «چرا، مگه چی شده؟» و همزمان چند نفر دیگر جواب میدهند که «تحلیف رئیس جهوره» وسط حرفها و اظهارنظرها، میشنوم که یکی از بچهها به دوستش میگوید: تحلیف چیه دیگه؟ نگاهش میکنم. سنش قطعا از هجده سال بیشتر است و احتمالا امسال رای داده است. دوستش هم که همسن و سال خودش است، جواب درست و دقیقی ندارد که بدهد. خوب است کسی نگفت فردا هم “تنفیذ” است، تا واژگان بدون معنای دختران بیشتر شود. نسل چهارمی که اکثرا دوست دارند سهمشان از سیاست همان انتخابات و صندوق رای باشد و بس. مسئول ثبتنام رفته و مربی دو به دو به خطمان میکند تا شیرجه برویم و تمرین ضربه به توپ در ارتفاع پایین کنیم؛ دیگر هیچ سوالی از معنای کلمات نیست! نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۴۸ ق.ظ روز ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۷) ![]() امروز تو باشگاه، بعد از تمرینات اولیه، نشسته بودیم کنار زمین تا مربی دو تا تیم بچینه و تو زمین بازی کنیم. کنارم دختری نشسته بود که از هیکل و صورتش حدس میزدم حدود دوازده سیزده سال داشته باشه. ازم پرسید: شما تا حالا والیبال کار کردین؟ گفتم: آره ولی پنج شش ساله که باشگاه نیومده بودم. گفت: چندسالتونه؟ گفتم: چند بهم میخوره؟ گفت هفده سال! وقتی “هفده” رو شنیدم، چند ثانیه نگاهش کردم! با تعجب بهش گفتم: آخه به من میاد هفده سالم باشه؟ گفت آره، مگه چند سالتونه؟ وقتی گفتم سی و یک، اینبار اون بود که با تعجب به من نگاه میکرد! 🙂 پن: از خودش پرسیدم چند سالته و گفت چهارده. حق داشت طفلک! هنوز کوچیکه و نمیتونه سن رو تشخیص بده! ولی آخه هفده دیگه؟ 😐 نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۰۲ ق.ظ روز ۰۹ مرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۳) ![]() همان روزی که مطلب قبلی + را نوشتم، در کانال تلگرامی وادی + هم منتشرش کردم و در یک گروه کتابخوانی بازنشرش دادم. پنج دقیقه نگذشته بود که پیامی دریافت کردم از مسئول روابط عمومی نهاد؛ درباره موضوع مطرح شده در نوشته، سوال کردند. بعد چندبار پیگیری توسط ایشان و توسط یکی دیگر از کارمندان نهاد، گفتند بخشنامهای نوشته شده و برای کتابخانهها ارسال میشود که اگر چنین مسالهای (تعطیلی چند ماهه کتابخانه)، پیش آمد، عضویت اعضا باید تمدید شود. علاوه بر این در این چند ماه تعمیرات کتابخانه، از کتابخانههای دیگر زیر نظر نهاد میتوانم استفاده کنم. خواستم مجددا و در وبلاگ نیز از نهاد بابت پیگیری سریع این مساله تشکر کنم. فقط کاش تعمیرات و تعطیلی کتابخانه در تابستان که فصل تعطیلی مدارس و بهترین موقعیت برای استفاده نوجوانان از فضای کتابخانه است، نبود. حدسم درباره این مساله هم این است که میزان مراجعین برای امانت کتاب، خصوصا سنین کودک و نوجوان، بسیار کمتر از مراجعین برای کتب درسی و استفاده از سالن مطالعه برای درس خواندن است و فصل تعمیرات را بعد از کنکور گذاشتهاند؛ و چه غمگینانه است این موضوع! که اولویت و شاخص استفاده از کتابخانه، کنکور است. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۳۹ ب.ظ روز ۰۸ مرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۰) ![]() والیبال را از راهنمایی شروع کردم. روزهای سرخوشی نوجوانی. هر پایه یک تیم داشت و هر سال مسابقات بین مدارس مختلف برگزار میشد. آنقدر سرخوش بودیم که گاهی برای تقویت دستانمان، با توپ بسکتبال ساعد و پنجه تمرین میکردیم. دبیرستان و دو واحد تربیت بدنی دوره لیسانس نیز با والیبال گذشت و به ثبتنام در باشگاه نزدیک خانه رسید. تقریبا حدود سه سال مداوم باشگاه رفتم و نقش پاسور را در تیم بازی میکردم. سال نود و یک که ازدواج کردم و محله زندگیام عوض شد، والیبال هم کنار گذاشته شد. چون محله جدید، باشگاه نداشت. من هم آدم راه دور رفتن برای یک ساعت ورزش کردن نبودم. روزهای خوش والیبال برایم تمام شد. تا فروردین امسال که خانه را عوض کردیم. محله جدید، به تلافی محله قبلیمان دو باشگاه دارد. بعد از پنج سال، برای مرداد ماه ثبتنام کردم. دوشنبه اولین جلسه بود. مهمان داشتم و نتوانستم بروم. امروز برایم جلسه اول بود. اولین چیزی که برایم جالب و البته ترسناک بود، کوچک بودن همهی بچهها از من بود. نهایت سنی که حدس میزدم داشته باشند ۲۵ سال بود. یعنی شش سال کوچکتر از من. همباشگاهی و همبازی شده بودم با حدود سی دختر چهارده تا بیست و پنج سال. مادربزرگشان بودم! شاید هیچوقت تا این مقدار بالا رفتن سنم را متوجه نشده بودم. انقدر سی و یک سالگی محکم به صورتم سیلی نزده بود که “نگاه کن دارد جوانیات تمام میشود” سعی کردم به روی خودم نیاورم که غصهام گرفته. اصلا مگر چه شده؟ تقصیر من نیست که همسنهایم اکثرا دنبال ایروبیک و پیلاتس و فلان ورزشهای غیرتوپی هستند. ولی وقتی آمدم خانه و اولین حرفی که به همسرم زدم همین تفاوت سنم با بقیه بود، و وقتی پشت تلفن برای مادرم قبل از گفتن از کبودی ساعدهایم، از دخترکان نوجوان همبازیام گفتم، ثابتم شد که غصهام شده؛ که ناراحتم. چقدر دلم برای همتیمیهای دبیرستان تنگ شد! کاش میشد دوباره جمع شویم و تیم سیویکسالهها را تشکیل دهیم! نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۳۴ ب.ظ روز ۰۴ مرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۰) ![]() |