![]() ![]()
هیس بی هیس
بسیاری از والدین نمیدانند چطور فرزندشان را برای مقابله با آزار جنسی احتمالی آماده کنند. به گفته کارشناسان آزار جنسی شامل نگاه جنسی، لمس و دست زدن تا هرگونه رفتار جنسی توسط یک فرد بزرگتر با کودک میشود. هرچند احتمال چنین اتفاقی کم است اما بهتر است والدین در کنار مراقبت از کودکشان، او را با همان زبان کودکی آگاه کنند که اگر چنین اتفاقی برایش افتاد، حتما به آنها خبر دهد. اینکه کودک از بیان این مساله نترسد و برای والدینش این موضوع را بیان کند، حتما باید به بچه آموزش داده شود. کتاب «هیس بی هیس» درباره همین موضوع است. در قالب یک داستان تخیلی و جادوگری این آموزش را به کودکان میدهد که اگر شخصی به حریم خصوصی آنها وارد شد، حتما به پدر و مادر خبر بدهند. داستان کتاب بخاطر داشتن تم افسانهای و تخیلی برای کودکان که اغلب علاقه خاصی به تخیل و جادو دارند، جذاب و کششدار است و میتواند به خوبی کودک را با خود همراه کند. شخصیت بد داستان، در ابتدای کتاب بصورتی تعریف و تصور میشود که حتی ممکن است کودک دلش برایش بسوزد ولی در اواسط کتاب، شخصیت اصلی و منفورش نمایان میشود. این نکته به کودک یاد میدهد که به هیچ فرد غریبهای که ممکن است مهربان هم به نظر بیاید، نباید اطمینان کند. البته به پدرمادرها نیز یاد میدهد که نباید به هر غریبه تازه واردی اطمینان کنند و کودکشان را به او بسپارند. تصویرگری کتاب، یکی از نکات مثبت آن است. تصاویر کودکانه و بسیار زیبا هستند و همراه با تن کتاب، کودک را همراه میکنند. جزئیاتی در تصویرها آمده است که متن داستان را برای کودک حساستر میکند. مانند قرمز بودن انگشتهای کودک داستان که توسط شخصیت بد قصه، خورده شده است. شاید با خواندن جملات بالا، برایتان سوال شده باشد یا حتی نگران شده باشید که این کتاب با چه قصه و تعریفهایی، آزارجنسی را برای کودک شرح میدهد؛ برای رفع این نگرانی باید بگوئیم داستان اینگونه تعریف میشود که “هیسگو” شخصیت بد داستان، سراغ بچهها میرود و بخاطر عقده و ناراحتی که از بچگی خودش دارد، انگشتهای بچهها را میخورد! و اینکار باعث اذیت شدن و ناراحتی آنها میشود و بچهها را تهدید میکند تا به پدرمادرهایشان در این مورد چیزی نگویند. پیشنهاد ما این است حتما این کتاب را برای بچههایتان بخوانید و برایشان درباره اینکه هیچ شخص غریبه ای حق ندارد به بدنشان دست بزند توضیح دهید. این آرامش را به آنها بدهید که اگر چنین اتفاقی برایشان افتاد، تقصیر آنها نیست و شما آنها را دعوا نمیکنید و باید به شما این موضوع را بگویند. ![]() این مطلب ۲۸ خرداد ۹۶ در روزنامه همشهری به چاپ رسیده است. نویسنده: سحر انواری آزار جنسی، آموزش به کودکان، برای دیگران، روزنامه همشهری، سند 2030، کتاب کودکانه، کتابخوانی، معرفی کتاب نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۳۵ ب.ظ روز ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۰) ![]() یک قرآن کوچک سورمهای بود. هدیهٔ پدرم از مدینه. دبیرستان بودیم. مدرسه عدهای از بچههای ممتاز و حافظ قرآن را به عنوان جایزه، سفر عمره برده بود. وقتی برگشتند، اکثرا یک قران کوچک سورمهای داشتند؛ کوچک یعنی اندازه یک دست. با برگههایی سفید، خطی خوانا. اصلا هرچه یک دختر دبیرستانی از یک قرآن زیبا میخواست، در آن قرآن جمع شده بود. چند ماه بعد پدرم عازم عمره شدند. از دوستانم مشخصات جایی که قرآن را تهیه کرده بودند پرسیدم و به بابا گفتم تا برای من هم یکی بیاورد. تا دیگر با حسرت به قرآن دوستانم نگاه نکنم. قران سورمهایام شد یار دوست داشتنیام. با اینکه خیلی ظریف و زیبا بود، ولی قرآنِ سرطاقچه برایم نبود که بخاطر ظرافتش، فقط گاهی بردارم و چند صفحه بخوانم. همه جا با من بود. با او چند سوره حفظ کردم؛ مشهد و کربلا و مکه با خود بردمش؛ اگر درباره آیهای تفسیر یا نکتهای میشنیدم در صفحاتش علامت میزدم یا در کنارههایش مینوشتم. سر کلاس اگر درباره آیه یا سورهای صحبت می شد قرآنم را درمیآوردم و آن آیه را میخواندم. ماه رمضانها با او ختم قرآن میکردم. وقتی میخواستم مسافرت بروم، از زیر قرآنم رد میشدم. شده بود رفیق برایم. هفت سالی گذشته بود از وقتی قرآن را هدیه گرفته بودم. جلد پلاستیکیاش کرده بودم تا جلد اصلیاش خراب نشود. رنگ کنارههایش کمی عوض شده بود. دیگر سفید و براق نبود و کمی به تیرگی میزد. حجم برگههایش به خاطر ورق خوردن و خواندن انگار زیاد شده بود. درست مثل یک کتاب رمان که ساعتها دستت گرفتهای و آن را بارها خواندهای. قرآن ظریف و دوستداشتنیام، دوست داشتنیتر شده بود با اینکه ظاهرش از هفت سال قبل عوض شده بود و آن ظرافت اولیه را نداشت. ولی شکل تغییریافتهاش نشان میداد قرآن طاقچهای نبوده و چه چیزی قشنگتر از این. رمضان سال هشتاد و نه بود. قرار بود با یکسری از بچههای دانشگاه، شبهای قدر برویم کربلا. مثل همیشهٔ سفرهایم، قران سورمهایام را جزو وسائلم گذاشتم تا در این اولین شب قدر در کربلا، با آن قران به سر بگیرم. قرانی که آموختههای هفت سالم از آیات را در آن نوشته بودم. شب نوزدهم نجف بودیم. بیست و یکم کاظمین و بیست و سوم که از قضا شب جمعه هم بود، کربلا بودیم. همزمانی شب بیست و سوم با شب جمعه باعث شده بود کربلا به شدت شلوغ باشد. برای مراسم احیا به حرم رفتیم. بعد از کلی گشتن جای خیلی کوچکی برای نشستن پیدا کردم. یادم است کمی که نشستم و دعا خواندم، به خاطر کمی جا و امید به پیدا کردن یک مکان بهتر، بلند شدم. صحن را گشتم ولی حتی راه رفتن هم در آن شلوغی سخت بود چه برسد به پیدا کردن جایی برای نشستن. به سمت ضریح رفتم، به امید پیدا کردن جایی برای نشستن. کنار ضریح یک نرده گذاشته بودند و پشت آن نرده که چسبیده به دیوار حائل قسمت زنانه و مردانه بود کاملا خالی بود. خودم را به پشت نرده رساندم و همانجا ایستادم. باقی دعاها را همان کنار ضریح و در حالت ایستاده خواندم. آن سالها مراسم قرآن به سر در عراق پشت بلندگوها خوانده نمیشد. برای همین قرآنم را درآوردم و خودم قرآن به سر کردم. شب جمعه و شب زیارتی امام حسین علیه السلام؛ چسبیده به ضریح و دست گره زده در مشبکهای ضریح، قرآن به سر با قرآن سورمهایام؛ دیگر چه میخواستم از شب قدر؟ همهٔ دوست داشتنیها جمع شده بودند. قرآن به سرم که تمام شد، قرآنم را به دست گرفتم و به سمت ضریح، مشغول خواندن دعا شدم. کسی به شانهام زد و برگشتم. دختر جوانی بود. به قرآنم اشاره کرد و گفت میشود چند لحظه قرآن را به من بدهید تا من هم قرآن به سر کنم؟ قرآنم را به او دادم و به سمت ضریح برگشتم و ادامه دعاهایم را خواندم. ده دقیقهای که گذشت برگشتم تا ببینم قرآن به سر دختر جوان تمام شده یا نه؛ ولی پشت سرم نبود! رفته بود! اطراف را نگاه کردم، هیچجا نبود. نه آن دختر جوان نه قرآن من! رفته بود و قرآن سورمهای دوست داشتنیام را هم با خود برده بود. نمیتوانستم باور کنم. جاکتابیهای اطراف را میگشتم و نگاه میکردم ولی اثری از قرآن محبوب من نبود! در آن شلوغی شب قدر نیز نمیتوانستم همه جاکتابیهای حرم را نگاه کنم و به دنبال قرانم که حتما دخترجوان فکر کرده بود برای حرم است و با خودش برده بود، بگردم. باورش برایم سخت بود. قرآن عزیزم، قرآن دوست داشتنیام گم شده بود. تمام آن نکتهها و علامت هایی که در صفحاتش زده بودم، رفته بود. خاطراتی که داشتم. قرآن محبوبم، همه و همه رفته بود. نمیدانستم خدا چرا چنین شبی، در چنین جایی باید چنین امتحانی مرا بکند. آن هم با قرآنم. یعنی به قران هم نباید وابسته شد؟ قرانم قرار بوده در حرم اباعبدالله بماند؟ نمیدانم. هنوز هم هروقت زیارت حرم اباعبدالله علیهالسلام نصیبم میشود، جاکتابیهای حرم را نگاه میکنم و میگردم به دنبال قرآنم، شاید بین کتابها و قرآنها پیدایش کنم. ولی با خودم میگویم اگر پیدایش کردی بعد از این همه سال، چه میکنی؟ قرآنی که هفت سال در حرم اباعبدالله علیهالسلام بوده و توسط زائرینش قرائت شده، دیگر برای تو نیست، حتی اگر در برگه اولش اسم تو نوشته شده باشد و کنار ورقهایش نشانی از خط تو باشد… خوشابحال قرانم که مقیم بارگاه حسین علیهالسلام شد… این مطلب برای سایت فردانیوز نوشته شده است. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۰۹ ق.ظ روز | دیدگاه (۱) ![]() این مدت دستورهای مختلفی از سوپ شیر دیدم. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۲۷ ب.ظ روز ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۰) ![]() استفاده نادرست از برق، باعث هدر رفتن و اتلاف انرژی میشود. منابع مختلفی برای تولید برق مصرف میشوند که خیلی از آنها تمامیپذیرند. به همین علت توصیههای فراوانی برای صرفهجویی و استفاده درست در مصرف برق میشود. آموزش مهارتهای زندگی به کودکان باعث میشود از همان کودکی اینگونه مهارتها برایشان نهادینه شود. مهارت استفاده بهینه و درست از انرژیها مانند برق، گاز، گرما و دیگر انرژیها از کودکی و با زبان خود کودکان باعث میشود اندیشه مدیریت مصرف در آنها نهادینه شود. کتاب “من و پنگوئنم” یکی از کتابهای آموزش مهارتهای زندگی برای کودکان است که مصرف بهینه برق را با داستانی کودکانه آموزش میدهد. کتاب درباره دختر کوچکی است که عروسک پنگوئنی هدیه میگیرد. کتابی درباره پنگوئنها میخواند و متوجه میشود آنها به سرما علاقه دارند. تصمیم میگیرد برای راحتی پنگوئنش آن را داخل یخچال بگذارد. ولی تنهایی پنگوئن را نمیتواند تحمل کند. در یخچال را باز میگذارد و خودش کنار آن مینشیند و برای پنگوئنش داستان تعریف میکند. پدربزرگ که او را میبیند برایش کتابی میخرد درباره چگونگی مصرف برق و هدر ندادن آن. دخترک یاد میگیرد باز گذاشتن در یخچال باعث هدر رفتن انرژی برق میشود. این کتاب یکی از عوامل هدر رفت انرزی را برای مخاطب خردسال بیان میکند. انتشارات نردبان در این زمینه چند کتاب دیگر هم چاپ کرده است که میتوانید برای آگاهی بیشتر کودکان، کتابهای دیگر را نیز برای کودک بخوانید. نکته جالب در داستان کتابخوان بودن شخصیت آن است. دو بار به کتاب خواندن و کسب اطلاعات از کتاب در این داستان اشاره میشود. که میتوان گفت خانم ژوبرت خواسته در کنار موضوع اصلی داستانِ کتاب، مخاطب را به کتاب خواندن بیشتر تشویق کند. توصیه ما این است که بعد از خواندن کتاب، چگونگی تولید برق و راههای مختلفی که بوسیله آنها برق تولید میشود را برای کودک شرح دهید. اتفاقاتی که در اثر نبود برق ممکن است بیافتد را برای کودک بشمارید و از او بخواهید تصوراتش را از زمانی که برق قطع شود، برایتان بگوید. اگر اطلاعات خودتان هم درباره چگونگی تولید برق زیاد نیست، حتما در اینترنت سرچی بزنید و در اینباره بخوانید؛ در صفحه آخر کتاب نیز اطلاعات اندکی در اینباره برای والدین آمده است.
نویسنده و تصویرگر: کلر ژوبرت این مطلب در روزنامه همشهری، چاپ شده است. برای دیگران، روزنامه همشهری، صرفهجویی، کتاب، کتاب کودکانه، کتابخوانی، کلر ژوبرت، مصرف برق، معرفی کتاب نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۵۸ ب.ظ روز ۰۸ خرداد ۱۳۹۶ | دیدگاه (۰) ![]() |