![]() ![]()
خالقِ بهار
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّهً إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ سوره مبارکه حج آیه ۶۳ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۲۶ اسفند ۱۳۹۱ | دیدگاه (۱۵) ![]() صبح ها عادت دارم بعد از بیدار شدن از خواب پردههای آشپزخونه و هال را بکشم تا هم نور بیاد توخونه و چراغها را روشن نکنم و هم اینکه گلدونهام نور بخورند. یادمه آن روز هم طبق معمول با چشمهای نیمه خماری که هنوز فرصت نشسته بود بشورمشون رفتم سمتِ آشپزخونه و پرده را کشیدم؛ هر روز چند ثانیه بعد از کشیدن پرده، کنار پنجره میایستم و ماشین ها و آدمها را نگاه میکنم و جنبو جوششان برای رفتن و رسیدن؛ ولی آنروز میخکوب شدم و چشمهای نیمهخمارم کاملا خواب از سرشون پرید و چیزی که دیدم را باور نکردم؛ با خوشحالی و داد و فریاد همسرم را صدا زدم که “پاشو بیا، زود باش بیا ببین!” هیچکس آن روز منتظرِ برف نبود و حدود ده روز مونده تا نوروز و سالِ نو، ننه سرما خیلی خوب سورپرایزمون کرد؛ حالا از آن روز، هر صبح به امیدِ دیدنِ دوبارهی برف پردهها را میکشم و تو دلم میگم شاید دیشب هم کلی برف باریده باشه و من نفهمیده باشم و الان همهجا سفید باشه ولی … هنوز منتظرِ سورپرایزم!
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۲۴ اسفند ۱۳۹۱ | دیدگاه (۱) ![]() دلم تنگ شده برای بازیهای وبلاگی؛ برای همین دو سه سال پیش که هنوز وبلاگنویسی خیلی رونق داشت، مطالب وبلاگهای دوستانمان را نه از گودر و فیدخوانها میخواندیم نه از شبکههای اجتماعی، میرفتیم خود وبلاگ و همانجا مطلب را میخواندیم و کامنت میذاشتیم؛ دید و بازدید وبلاگی داشتیم، هرچندوقت یکبار یک بازی وبلاگی راه میافتاد و مینوشتیم و دوستانمان را دعوت میکردیم به نوشتن … روزهای خوبی بود، روزهای نه خیلی دور. دیروز وقتی داشتم درباره ی کتاب با دخترخواهرم صحبت میکردم و کتابهای خوبی که خوانده بودیم را میگفتیم، به ذهنم رسید بازی وبلاگی راه بیندازیم و به همدیگه کتاب معرفی کنیم؛ کتابهای خوبی که خواندهایم و از آنها لذت بردیم؛ مختصری دربارهشان بنویسیم و معرفیاش را عیدی بدهیم به دوستانمان. معرفی کتاب خوب هم به اندازهی هدیه دادن یک کتاب، با ارزش است. عیدی های من:
قاعدهی بازی:
بعدنوشت۱: عیدی دهندگان ستایش، رویا،فاطمه سادات، فاطمه، گلابتون، سمیرا،رویش، بعدنوشت۲: یک کاغذ و مداد گذاشتم کنارم و کتاب هایی که معرفی کردید و تا بحال نخواندم را یادداشت میکنم تا نمایشگاه کتاب بخرم! ممنون از همگی. راستی چقدر کتاب گرون شده! بازی وبلاگی، چراغها را من خاموش میکنم، درخت زیبای من، سلام بر ابراهیم، عید، عید نوروز، کتاب، کتابخوانی، معرفی کتاب، نامیرا نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۰۱ ق.ظ روز ۲۳ اسفند ۱۳۹۱ | دیدگاه (۳۴) ![]() تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم، عبث دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم، خطا اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف، حیف وحشی بافقی ![]() داستانها هرگز به پایان نمیرسند، راوی ست که معمولا صدایش را در نقطهی جذاب و هنرمندانهای قطع میکند. کلا همهاش همین است. نغمه غمگین/ جی. دی. سلینجر نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۱۳ اسفند ۱۳۹۱ | دیدگاه (۰) ![]() گفتم «بدوم تا تو همه فاصلهها را» چون آینه پیش تو نشستم که ببینی پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار همای عشق من از عقل میندیش محمدعلی بهمنی دانلود، شعر، شعر عاشقانه، صوت، عاشقانه، علیرضا قربانی، غزل، فایل صوتی، محمد علی بهمنی، موسیقی فیلم، وضعیت سفید نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۰ ق.ظ روز ۰۹ اسفند ۱۳۹۱ | دیدگاه (۱۴) ![]() |