![]() ![]()
دوستت دارم
لازم نیست مرا دوست داشته باشی؛ عباس معروفی ![]() تولدش بود. داشتم باخودم فکر میکردم و با کمک انگشتهام حساب میکردم که چند سالش شده؛ هفتاد و چهار تا هفتاد و هشت یه سال تا هفتاد و نه دو سال … تا نود و یک هفده سال،هفده سال؟؟؟ وقتی رسیدم به عدد هفده مکث کردم، نتونستم باور کنم؛ باخودم گفتم: «یعنی هفدهاش تموم شد و وارد هجده سالگی شد؟! نههه، چقدر زود» باورش برام خیلی سخت بود. یه حسِ دلتنگی آمد سراغم؛ حسی که خودمم دلیلش را نفهمیدم. یادم آمد روزی را که دنیا آمد؛ دوشنبه بود و من چقدر دوست داشتم آنروز نرم مدرسه، چهارم دبستان بودم. وقتی زنگ یکی مونده به آخر آمدن دم کلاس و صدام کردن که وسائلت را جمع کن آمدن دنبالت، چقدر خوشحال شدم. جلوی در مدرسه ماشین ایستاده بود و خواهرهام تو ماشین، منم سوار شدم و رفتیم بیمارستان. پرستار آمد و یه نوزاد کوچولو را که لای یه پتو صورتی پیچیده شده بود، بهمون نشون داد. اولین نوزادی که حسِ نزدیکی زیادی باهاش داشتم، یه دوست خوب برای من، یه سارای نازنین که من را خاله کرده بود. این هفده سال مثل یه فیلم از جلو چشمهام رد میشه؛ همهی خاطراتم با خواهرِ کوچکم … اشکهامو پاک می کنم و گوشی رابرمیدارم و زنگ میزنم بهش. تولدت مبارک عزیزِ دلِ خاله نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۴۷ ب.ظ روز ۲۵ مهر ۱۳۹۱ | دیدگاه (۱۵) ![]() گذاشت دست به سینه؛ سلام سوی حرم لب زمین دو چشمش دوباره باران خورد گذاشت صورت خود را به صورت یک در تمام حس عطش را به کاسهها نوشید در آن طرف پدری که خمیده با گریه چقدر قطره به دریا رسیدنش زیباست در ازدحام توسل، ز چشم من گم شد شکست بین نماز زیارت آقا شفا گرفته مریضی؛ زدند نقاره گذاشت دست به سینه، عقب عقب برگشت
پن۲: فردا روز زیارتی امام رضا علیهالسلام است؛ خیلیها الان مشهد هستند و خیلیها مثل من، دلشون آنجاست. برای هم، دعا کنیم … نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۵۶ ق.ظ روز ۱۸ مهر ۱۳۹۱ | دیدگاه (۵) ![]()
سوار اتوبوس که شدم همون مرد اسکاچفروش همیشگی که چند سالی توی همین ایستگاه میدیدمش سوار شد و مثل همیشه بسمالله گفت و شروع کرد به تبلیغ «اسکاچ خورشیدی ها سه تا هزار، سادهها چهار تا هزار» با خودم فکر کردم این چندوقت اکثر مغازهها و فروشندهها حتی اگه جنسهای خرید قبل و قدیمیشان را بخواهند بفروشند، قیمتش را زیاد کردهاند به بهانهی دلار! ولی آقا اسکاچی هنوز سه تا خورشیدی و چهار تا ساده را هزار میدهد؛ مثل تمام این سالهاش. بدون غم دلار … از جنس همین نوشته +
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۰۳ ق.ظ روز ۱۲ مهر ۱۳۹۱ | دیدگاه (۸) ![]() چه مادرانه به این نوعروس مینگری به قهر میروم و آشتی نخواهم کرد هنوز کودک خوشباورم درون من است صدای قلب مرا گوش کن دلم انگار به دستپاچگیام زیرکانه میخندند قبول! حادثهای عاشقانه آوردهست ولی کسی که پر از آفتابگردان است بگو به مرد من این شاهزاده شیرین نیست اعظم سعادتمند نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۰۰ ق.ظ روز ۱۱ مهر ۱۳۹۱ | دیدگاه (۴) ![]() إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم مَّا مِن دَآبَّهٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ سوره مبارکه هودآیه ۵۶ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۰۰ ق.ظ روز ۱۰ مهر ۱۳۹۱ | دیدگاه (۱) ![]() در طول سالیان درازِ زندگی مشترک، من به این باور ابتدایی دست یافتهام که این نفسِ اختلافنظرها نیست که مشکل اساسی زنان و شوهران را میسازد، بلکه شکل مطرح کردن این اختلاف نظرهاست. چهل نامهی کوتاه به همسرم/ نادر ابراهیمی نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۱۰ ق.ظ روز | دیدگاه (۳) ![]() |