![]() ![]()
من یک قاتل هستم
برای کشتن که حتما لازم نیست انسان هفتتیر بردارد و تقتق، شلیک کند! من به این طرز کشتن معتقد نیستم. درخت زیبای من؛ نوشته خوزه ماردو واسکونسلوس خوزه مارودو واسکونسلوس، درخت زیبای من، دوست داشتن، کتاب، مرگ آدمها در قلب، نویسنده برزیلی، یک جمله از کتاب نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۰ ق.ظ روز ۳۱ خرداد ۱۳۹۱ | دیدگاه (۰) ![]() چند ماه قبل، محدثه پیرهادی در پستی از وبلاگش دربارهی حضور اجتماعی خانمها در جامعه و نگرش آقایان به این حضور و میزان علاقهمندی و اجازهی کار و فعالیت دادن به خانمها نوشته بود و از پارادوکسی که “برادران جبهه انقلاب اسلامی” درباره با حضور خانمها در جامعه به آن دچار شدهاند گفته بود؛ “جمهوری اسلامی و به تعبیر دقیق تر برادرانِجبهه ی انقلاب، باید تکلیف خود را با حضور اجتماعی بانوان مشخص کنند و پارادوکسیکالیته ی این موضوع مهم را برای خود رفع و رجوع کنند. این که از سویی در مواقع خاص و ویژه (مانند انتخابات یا برخی حضور های رسانه ایِ خانم فرهمندی!) بر طبل حضور اجتماعی خانم ها بکوبند یا پزِ حضور خانم ها در تحصیلات تکمیلی را بدهند و از سوی دیگر آنان را از امکانات و فضای رشد و استفاده ی آزادانه از توانایی ها و استعداد هایشان در حوزه هایی که می خواهند و می توانند محروم کنند، پارادوکسی است که باید حل شود.” به نظر من یکی از مشکلات زنان در حضور اجتماعیشان، علاوه بر جدی نگرفتنشان! از سوی آقایان، جدی نگرفتنشان از سوی خود خانمها و حتی خودشان است، یعنی یک خانم اعتماد به نفس کافی برای انجام کار و مدیریت آن را مخصوصاً در فضایی که نیازمند همکاری و همفکری با آقایان است را ندارد، در فضاها و جلساتِ مختلط بسیاری از خانمها عضو مسکوتِ جلسه یا عضوِ ممتنع و تائیدکننده را دارند و اگر خود دارای رأی و نظر خاص باشند، کمتر موفق به اثبات آن میشوند. (اکثریت زنان منظورم بود و زنانی که با اعتماد به نفس کافی به تحلیل و تبیین نظراتشان در هر جمعی میپردازند از این قاعده مستثنی هستند، چنانکه کلاً مستثنی هستند) نادیدهگرفتن خانمها بین همجنسهای خودشان و عدم همکاری با هم برای پیشبرد هدفهای مهم، نیز از نظر من یکی از مشکلات این مسیر است. این مشکل را من به شخصه هم در فضای حقیقی و گروههای دانشجویی و فرهنگی دیدهام و هم در فضای مجازی و سایتها و شبکههای مجازی. یکی دیگر از کمبودهای خانمها در فعالیتهای اجتماعی، نداشتن بلندگو و تریبونی برای حرف زدن و ارائه فعالیتهایشان است. گروهها و زنان بسیاری هستند که چه در غالب فردی و گروهی در حوزه مسائل خاص زنان مشغول فعالیت هستند و چه در فعالیتهای مختلف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در کنار مردان مشغول هستند ولی بخاطر نداشتن بلندگویی خاص، فعالیتها و کارهایشان دیده نمیشود و حتی نادیده و مورد بیمهری قرار میگیرد. به نظر من اگر خانمها بتوانند فعالیتها، تولیدات و کارهایی را که انجام میدهند از طریق رسانه منتشر کنند، هم فعالیت هایشان بیشتر دیده میشد و مورد بیمهری قرار نمیگرفت و همچنین خانمهای دیگر با دیدن، شنیدن یا خواندن اینگونه فعالیتها و آشنایی با این افراد و گروهها به همکاری و همیاری و همفکری با این گروهها میپرداختند. به نظر من قبل از هرکس و هر حرکتی، خود زنان باید فعالیتها و حضور خودشان و زنان دیگر را جدی بگیرند و با تشخیص اولویتها و دغدغههایشان به فعالیت در آن زمینه بپردازند. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۰ ب.ظ روز ۳۰ خرداد ۱۳۹۱ | دیدگاه (۲۴) ![]() وقتی از کوه بالا میرفتیم و پامون رو روی سنگها و شنها میگذاشتیم، وقتی برای رسیدن به غار مجبور بودیم از بین دو تخته سنگ بزرگ که کنار هم بودند و بینشان فقط جای عبور یک نفر بود، رد شویم و شانه و بازوها به کنارهی دیوارهی سنگها میخورد، همهی بدنم میلرزید، میدانستم جائی پا گذاشتم که روزی شما آنجا راه رفته بودید، به سنگهایی بازوانم میخورند که روزی دست شما به آن خورده … در غاری نماز خواندم که روزی شما آنجا به عبادت خدا مشغول بودید … همانجائی که صدا آمد “اقرا” همهی افتخارم اینه که خونِ شما در بدنِ من جاریه … پدربزرگِ مهربانم نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۱ ب.ظ روز ۲۹ خرداد ۱۳۹۱ | دیدگاه (۵) ![]() قدیمترها، یعنی سه چهار سال پیش خیلی کتاب میخوندم، وقتی کتابی شروع میکردم، انقدر منو درگیر خودش میکرد که وقت و بیوقت دستم بود و ازم جداش نمیکردم تا تموم بشه، بعد از تموم شدنش هم اگه خیلی دوستش داشتم، غصه میخوردم که چرا تموم شد و تا مدتها توی عالَمِ کتاب، سیر میکردم؛ ولی چند سالیه که هیچ کتابی را درست حسابی نخوندم، یا نصفه نیمه رهاش کردم، یا سه چهار ماه طول کشیده تا تمومش کنم؛ ولی … قبل از نمایشگاه کتاب بود که در یکی از شبکههای اجتماعی، یکی از بچهها کتابهای خوبی که خونده بود را نوشته بود، منم اسم چنتاشون را یادداشت کردم تا نمایشگاه بخرم، “درخت زیبای من” یکی از آنها بود؛ کتابی که حسِ خوبِ کتابخوندن را بهم برگرداند. ززه پسرکِ پنج، نه! شش سالهی داستان باعث شد تو اتوبوس، مترو، خونه، محل کار، نشسته، ایستاده، حتی در حال راه رفتن تو پیاده رو و خیابون، پابه پای شیطنتها و آتیش سوزوندنهاش پیش برم.
فقرِ خانوادهی ززه و شیطنتهای مردمآزارگونهاش چیزهایی بودند که نتوانستم با آنها خوب ارتباط برقرار کنم ولی با این حال ززه بخشی از کودکی همهی ماست، با تمام شیطنتهاش و خیالپردازیهاش. “برای ززه هر روز زندگی مثل همان تیلههایش که توی دستهای کثیفش نگه میداشت ارزشمند بود. ززه در بزرگی خوزه مارودو واسکونسلوس میشود.” برای آنها که این کتاب را نخواندهاند: اگر هنوز کودک درونتان زنده است و اگر شما هم درکودکی با درختان و اشیا صحبت میکردید و صدای آنها را هم میشنیدید حتماً حتما این کتاب را بخوانید، با ززه همراه شوید، و دو فصل آخر کتاب را بگریید! برای آنها که کتاب را خواندهاند: میدانستید گلوریا فقط ۲۴ سال عمر کرده و لوئیس کوچولوی داستان بیست سال؟ برای آنها که قصد دارند این کتاب را تهیه کنند: درخت زیبای من، نویسنده خوزه مارودو واسکونسلوس، مترجم مهدی شهشهانی، نشر قو، چهار هزار تومان قبلتر ها دربارهی این کتاب نوشتهاند: + + ادبیات برزیل، خوزه مارودو واسکونسلوس، درخت زیبای من، کتاب، معرفی کتاب، مهدی شهشهانی، نشر قو، نویسنده برزیلی نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۰ ب.ظ روز ۲۸ خرداد ۱۳۹۱ | دیدگاه (۳) ![]() فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ سوره مبارکه روم آیه ۶۰ نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۰ ق.ظ روز ۲۶ خرداد ۱۳۹۱ | دیدگاه (۰) ![]() عکس من است، این عکس، عکاس کمهنر نیست عکاس در یقیناش یک چهره آفریده است حسی سمج به تکرار، میگوید: این خود توست باور کنید از من، شاعرتر است این عکس من چشم و گوش خود را از یاد بردهام، او روشنترین دلیلام در قاب بودن اوست درگیر خویش کرده است ذهن مشوشم را محمدعلی بهمنی ![]() دیروز سوار مترو که شدم، دو تا خانم همراه با یه پسر بچهی پنج ساله کنارم نشستند. دست پسر بچه یه کتاب بود که همیشه دستفروشهای مترو میفروشن و معلوم بود تازه خریدند. یکی از خانمها برگشت به پسرک گفت: «دانیال، این کتاب را از کجا خریدی؟ اگه مریم ازت پرسید کتابت را از کجا خریدی، چی میگی بهش؟» پسربچه سرگرم کتاب جادوئیاش! بود که خانمه تاکید کرد «به مریم میگی کتاب را از کرج خریدم، خوب؟ از میدون کرج؛ باشه؟» پسر هم سرش را به علامت تائید تکون داد. چند دقیقه بعد دوباره پرسید: «دانیال این رو از کجا خریدی؟» «از میدون کرج» «آفرین پسر خوب، از کرج خریدی» آیندهی بچهها به نوع تربیت ما و رفتار خودمان و الگوگیری آنها از ما، بستگی داره … وقتی به بچه آموزش راست نگفتن! میدیم باید منتظر باشیم چندسال دیگه بچهمون آن آموزش را در برابر خودمان اعمال کنه! و چند سال بعد برابر معلم، مدرسه، دانشگاه، استاد، محل کار، همسر، فرزند، جامعه، جهان … و این قصه ادامه دارد.
آدمها، آدمهای بد این شهر، آدمهای خوب این شهر، آموزش دروغگویی به کودک، تربیت فرزند، حمل و نقل عمومی، دروغ، فرهنگ، فروشندگان مترو، کرج، مترو نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۰ ق.ظ روز | دیدگاه (۹) ![]() |