![]() ![]()
عروس رفته گل بچینه!
هرکداممان یا این صحنه را حضوری یا از طریق تلویزیون دیدیم یا اینکه شنیدیم که سر سفره عقد، وقتی عاقد داره خطبه میخونه و میخواد از عروس خانم وکالت بگیره، بعد از خوندن دفعه ی اول، حضار گرامی با هم میگند “عروس رفته گل بچینه” و بعد از بار دوم هم میگند “عروس رفته گلاب بیاره” (چند هفته پیش هم صداوسیما یک گزارش از بین الحرمین پخش کرد و یک سفره عقدی که در آنجا انداخته بودند! و حضار بعد از دفعه اول با هم گفتند :”عروس رفته زیارت!!” و نوع جدیدی از این تعارف و دروغ را نشون دادند) این جمله ها شاید بگیم که شایع شده است و دیگه در فرهنگمان جا افتاده ولی اولا من فلسفه اش را اصلا نمیدونم و هرچی هم فکر میکنم نمیفهمم که این جملات را برای چی میگند و هم اینکه گفتن این جملات را درست نمیدونم. درست نبودن این جملات را هم از این جهت نوشتم که، وقتی عروس خانم سر سفره عقد نشسته و با حضار و مهمان ها، چند سانتیمتر فقط فاصله داره، چرا باید دروغ گفته بشه؟ چرا باید اول زندگی و نقطه اوج و بهترین لحظه دو نفر، با دروغ و یک حرف و جمله ای که راست نیست، شروع بشه؟ در زندگی و عرف امروزه جامعه ی ما، کم سنت و عرف های مسخره و غیراسلامی و بی اساس دیده نمیشه، این هم یکی شان است که به ذهنِ یکی از دوستان رسیده بود و من اینجا نوشتم. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۵۳ ق.ظ روز ۲۲ فروردین ۱۳۹۰ | دیدگاه (۴۲) ![]() یا رب الحسین بظهور الحجه نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۵۸ ب.ظ روز ۱۸ فروردین ۱۳۹۰ | دیدگاه (۰) ![]() امروز عصر از جلوی دو تا گلفروشی رد شدم. اولی را رد کردم و فقط یه نیم نگاهی به گلهاش انداختم ولی به دومی که رسیدم نتونستم چند دقیقه جلوی مغازه واینستم و بعد هم نتونستم جلوی خودم را بگیرم و وارد مغازه نشم. همیشه از گلفروشی و فضای مطبوع و رقیقی که داره و حسِ خوبِ تنفسی که به آدم میده،خوشم می آمد؛ ولی تا وارد این گلفروشی شدم، دلم گرفت. نه از آن بوی مطبوع گلها خبری بود نه آن فضای رقیق و مطبوع! نمیدونم چرا. هیچ حسِ خوبی نبود آنجا. هیچ. حتی گل مریمهایی که انتخاب کردمشون، بویِ خیلی کمی میدادند. فضای مطبوع گلفروشی نداشت. حسِ خوبِ تنفس نداشت. یه مغازه بود فقط. مثل بقیه مغازهها. حتی سردتر و بیروحتر. به گلهای توی مغازه نگاه کردم، دلم براشون سوخت! برای اینکه توی آن مغازه گرفتار شده بودن و قسمتشان این شده که برسند به آن مغازه بیروح و خشک و هیچوقت نفهمیدن عطرِ گلفروشی چه عطریه، براشون ناراحت شدم. پژمرده بودن و شادابی گلهای دیگه رو نداشتن. از مغازه که بیرون آمدم، آقایی از کنارم رد شد. عطر زیادی زده بود. عطری که خیلی بیشتر از عطرِ گلفروشی بود. باز هم دلم سوخت برای گلهای آن گلفروشی… محرومشان کرده بودند! نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۵۶ ب.ظ روز ۰۸ فروردین ۱۳۹۰ | دیدگاه (۵) ![]() دو سه سالی میشه که ایام نوروز، هیچجائی نمیریم و تهران میمونیم. این روزهای تهران را میتونم بهترین روزهاش بدونم. نه از ترافیک سنگین اتوبانها و خیابونها خبری هست، نه از هوای کدر و گرفتهاش و نه از اتوبوسهای شلوغ و واگنهای مزدحمِ متروش! واقعا این روزهای تهران را دوست دارم و تازه شهرم را میتونم در این چند روز ببینم و بفهمم. ![]() گاهی اوقات، آدم دنبال یه فرصت چند روزهی آزاد میگرده تا بتونه بشینه و تمام عقبافتادگیهایی که توی کارها و برنامههاش داره را، جبران کنه. وقتی این موقعیته را پیدا میکنه کلی خوشحال میشه و حتی میشینه کلی فکر میکنه که چه کنم و چه نکنم و چطور استفاده کنم از این روزها و وقتها. دقیقا یه چیزی مثل همین تعطیلات عید. از چند روز قبلش کلی خوشحالی که چند روز فرصت داری برای “خودت بودن” و رسیدگی و سروسامون دادن به کارهات و برنامه هایی که دوست داشتی انجامشون بدی ولی نتونستی. ولی گاهی انقدر خستهای یا انقدر تنبلیات میاد که دوست داری فقط بخوابی یا اینکه کار غیر مفید انجام بدی، خودت را درگیر آن کارهای موندهات نکنی. اصلا به بیخیالی بزنی. گاهی هم آنقدر کارهای مهمتر و جدیدتر به سراغت میاد که کلاً فراموش میکنی که برنامههایی هم برای این روزهات داشتی. میخواستی جبران کنی برای خودت. بعد که تمام میشود این روزها، تو میمانی و همان کارهای نکرده که یا دیگر برایت اهمیت شان کم شده یا حسرت میخوری به رفتن روزها یا اگر خیلی به خودت! امید داشته باشی، می شینی فکر میکنی تا فرصت خالی برایشان پیدا کنی. تعطیلاتم تمام شد و از فردا صبح باید بروم سرکار. بعد الان نشستهام روی تختم و به اطرافم نگاه میکنم و به کارهای نکرده و آرزو!های دست نیافته. ولی، این روزها، برایم روزهای خوبی بود. روزهای جدید. شاید بعدتر، دربارهشان نوشتم… شاید! نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۴۷ ب.ظ روز ۰۵ فروردین ۱۳۹۰ | دیدگاه (۱) ![]() ایــن داغ دوری در جـــوانی پـــیـــرمــان کـــرد این قسمـــت مـــا بود و تقــدیری غــمانگیز از بس خدای عــشق خـواندیـمت شنـیدی بس ناسپــاسیهــــا که در ایّام هجــــران تنـــگ غُـــــروب جُـــمعه این هفـــته هم باز یک جمعهی دیگر بود، امروز … نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۱۹ ب.ظ روز | دیدگاه (۰) ![]() الا ان اولیا الله لا خوف علیهم و لاهم یحزنون / الذین آمنوا و کانوا یتقون / لهم البشری فی الحیوه الدنیا و فی الاخره لا تبدیل لکلمات الله ذلک الفوز العظیم آگاه باشید ! یقیناً دوستان خدا نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین میشوند. آنان که ایمان آوردهاند و همواره پرهیزکارى دارند. قطعاً آنان را در زندگى دنیا وآخرت بشارت است [در دنیا به وسیله وحى و در آخرت به خطاب خدا و گفتار فرشتگان] در کلمات خدا [که وعدهها و بشارتهاى اوست] هیچ دگرگونى نیست؛ این است کامیابى بزرگ. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۷:۴۴ ق.ظ روز | دیدگاه (۰) ![]() |