![]() ![]()
این کنت؟
این المعد لقطع دابر الظلمه ….. ![]() باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است بحر آرام دگر باره خروشان شده است دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است با شماییم شمایی که فقط شیطانی است با شماییم که خود را خبری می دانید با شماییم که در آتش خود دود شدید گردباد آتش صحراست بترسید از آن هان! بترسید که دریا به خروش آمده است صبر این طایفه وقتی که به سر میآید سنگ این قوم که سجیل شود میفهمید پاسخت میدهد این طایفه با خون اینک هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته است هان بترسید که این لشکر بسم الله است یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم پاسخ آینه ها بی تو دمادم سنگ است بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه سید حمیدرضا برقعی نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۷:۴۳ ق.ظ روز | دیدگاه (۳) ![]() پشت میزم نشستم و دارم کارهامو میکنم، هر چند دقیقه یکبار سرمو برمیگردونم سمت چپ و از پنجره بیرون را نگاه میکنم و وقتی میبینم که هنوز داره بارون میباره، دست خودم نیست، ذوق میکنم و لبخند میزنم. دیشب که خونه بودم و صدای بارون را که پشت پنجره اتاقم میخورد به زمین و شیشه را، میشنیدم، قلبم تاپتاپ می زد. بعد یاد خودم افتادم. فکر کنم هشت نه سالم بود که رفته بودیم شمال، کدوم شهر بود یادم نیست، فقط یادمه بابا، ماشین رو کنار جاده نگه داشتن، بارون داشت میآمد، از آن بارونای شمالی؛ کنار جاده جنگل بود، از آن جنگلهایی که وقتی میری زیر درختهاش، دیگه آسمون آبی دیده نمیشه و به جاش یه آسمونِ سبزه تو در تو، توی قاب چشمات میشینه؛ از ماشین پیاده شدم و دویدم توی جنگل، بارون خیلی سعی کرده بود و از بین شاخ و برگ درختها، قطره قطره میآمد پائین، دستامو دو طرف بدنم باز کرده بودم و میدویدم و شعر باز باران با ترانه رو که تازه توی مدرسه یاد گرفته بودم را بلند بلند داد میزدم و میخوندم، وقتی میخوردم به درختها و شاخههاشون، قطرههای بارون میریخت رو صورتم و کلی در عالمِ بچگیام، کیف میکردم.یک احساس رهاشدگی و سبکی. صدای مامانم هم هنوز توی گوشم هست که از کنار ماشین داد میزدن :«فاطمه، بیا. سرما میخوری. ندو، میافتی زمین» حتی یادمه که یه کاپشن قرمز و نارنجی و سبز تنم بود. کاپشنهرو خیلی دوست داشتم، بابا برام خریده بودن. الان به سمت چپ نگاه کردم، به پنجره. هنوز داره بارون میاد. از صبح تا الان که ساعت سه و ربعه. جمعه که داشت بارون میآمد، رفتم تو حیاط و از گلهامون عکس گرفتم. نویدِ آمدنِ بهار هستند نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۵۱ ق.ظ روز ۲۲ اسفند ۱۳۸۹ | دیدگاه (۹) ![]() نزدیک خونهمون، چند تا مغازه هست که هر سال نزدیک عید که میشه، همهٔ کاسهکوزهی مغازشون را جمع میکنن و بند و بساطِ سفره هفتسین میارن برای فروش و انصافا هم خیلی خوب فروش دارن. دیشب، در مسیر برگشت به خونه، یاد این مغازهها افتادم، بعد از دور ماهی قرمزهای توی تشتهای بزرگ را دیدم که داشتن وول وول میخوردن. نمیدونم ولی مطمئنم که ان لحظه چشمهام برق زده. وایستادم و همینطوری به ماهیها نگاه میکردم. حتی چند بار خواستم یکی دو تا بخرم، ولی لذت نگاه کردنشون قشنگتر بود. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۳۳ ق.ظ روز | دیدگاه (۰) ![]() حدود یک ماهی است که در فضای مجازی و وبلاگستان، حرف از چهره۸۹ و انتخاب برترین وبلاگنویس است. ایده نو و بکری که جایخالیاش در فضای وبلاگستان و برای وبلاگنویسان به شدت احساس میشد. حدود سه هفتهای، وبلاگنویسان و اهالی فضای مجازی فرصت داشتند تا پنج انتخاب خود را از وبلاگهایی که میشناختند و آنها را میخواندند و به نظرشان بهترین بودند، انتخاب کنند و در این جشنواره شرکت کنند. یک تجربه جدید و بسیار خوب. نتیجه مرحله اول این جشنواره، دیروز اعلام شد و ده وبلاگ برتر که امتیاز بیشتری را گرفته بودند، معرفی شدند. مرحله دوم هم درجریان است و نمیدانم چند روز دیگه نتایج نهایی اعلام میشه. ولی نکتهای که از اول برگزاری این جشنواره مشخص بود و با اعلام نتایج هم عیان شد، این بود که وبلاگهای شناخته شدهی وبلاگستان، رتبه میاورند و برتر شناخته میشوند؛ یعنی در واقع این جشنواره شاید تاکیدی بود بر برتر بودن وبلاگهای برتر! البته این شرط که وبلاگ شرکت داده شده در این جشنواره نباید در زمان برگزاری، فیلتر باشد، خیلی از وبلاگهای شناخته شده وبلاگستان را از دور مسابقه خارج کرد و برای هر ذهنی محتمل بود که اکثر وبلاگها باید از همین طیفِ وبلاگهایی که الان انتخاب شدهاند، باشند. جدای از بکری و تازگی این جشنواره، جای خالیِ معرفیِ وبلاگهای ناشناختهای که خیلی هم خوب مینویسند، در این جشنواره خالی بود. مثلا میشد در کنارِ انتخاب وبلاگِ برتر، بخشی هم برای انتخاب وبلاگِ برتر ناشناخته یا غیرمعروف گذاشته میشد که با شاخصبندیهایی توسط برگزارکنندههای این جشنواره، از بخش اصلی جدا میشد و مخاطب میتوانست در این قسمت، وبلاگهایی که میشناسد و عمومی نیستند را معرفی کند؛ که مخاطبِ وبلاگخوانِ ما، با تعداد بیشتری وبلاگِ خوبِ تنها! آشنا شود و گاهی مجبور نباشد دربه درِ یک وبلاگِ تازه و نو برای خواندن بماند. یعنی این سایت چهره، میشد یک بانک، از وبلاگهای خوبِ جوان. وبلاگ “آهستان” و “زهرا” و “دوئل” که دیگر ناشناخته نیستند و احتیاج به معرفی ندارند، مگر برای همان مشخص شدن چهره و برترین بودن بین خودشان. پ.ن ۱: اینکه این جشنواره برای معرفی چهره وبلاگستان بوده، همانطور که از اسمش مشخص است، نه برای معرفی وبلاگهای خوبِ ناشناخته را میدانم، این پست هم برای تشکر از دوستانِ برگزارکننده این جشنواره و خدا قوت گفتن به آنها بود هم پیشنهادی برای سالها و جشنوارههای بعدی. پ.ن۲: شاید بخشِ استانی این جشنواره، کمی به پیشنهادی که نوشتم، نزدیک باشد. شاید. پ.ن۳: این پست، از بحثی که با چند نفر از دوستان در یکی از شبکههای اجتماعی صورت گرفت،نشات گرفت و نوشته شد. انتقاد، پیشنهاد، تشکر، جشنواره، جشنواره چهره برتر 89، چهره برتر وبلاگستان، چهره89، وبلاگستان، وبلاگنیوز نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۳۳ ق.ظ روز ۲۰ اسفند ۱۳۸۹ | دیدگاه (۴) ![]() دین راهگشا بود و تو گمگشتهٔ دینی آهو، نگران است، بزن تیر خطا را اینقدر میاندیش به دریاشدن ای رود مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید ای عقل، بپرهیز و مگو عشق چنان است هم هیزم سنگینسری دوزخیانی ای عشق! چه در شرحِ تو جز “عشق” بگویم فاضل نظری / کتاب آنها / صفحه ۵۷ این شعر به درخواست دوست خوبم زیباترین شکیب نوشته شد. تقدیمی به ایشان. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۰:۰۹ ب.ظ روز ۱۹ اسفند ۱۳۸۹ | دیدگاه (۲) ![]() دیروز (چون این مطلب برای هفته پیش بود، این کلمه دیروز را “هفته پیش بخوانید) که گودرم را میخوندم، به یه لینک از سایت شهرداری برخوردم. اسم خودم را سرچ کردم، بیست مهرِ هشتاد و پنج، یک نفر همنام من فوت کرده بود. همیشه وقتی قبری را پیدا میکردم که صاحبش دقیقا روز تولد من، شهید شده یا فوت کرده بود، حسِ خاصی نسبت به آن فرد پیدا میکردم. یه حسی مثل اینکه آن رفته و من آمدم. نمیدونم، نمیتونم دقیق بنویسم، حس که نوشتنی نیست! دیروز که اسمم را سرچ کردم، اصلا فکر نمیکردم که کسی را پیدا کنم، ولی یک خدابیامرزی همنام من پیدا شد، راستش هیچ حسِ خاصی پیدا نکردم وقتی آن صفحه را دیدم! یکی بود که فوت شده بود، حالا هماسم من بوده یا نبوده! (بیشتر…) نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۸:۲۴ ق.ظ روز | دیدگاه (۰) ![]() |