![]() ![]()
“زن” رویای گم شده
یک عصر است. دارم برمیگردم خانه . چند قدم جلوتر سه دختر جوان دارند با هم راه میروند. قیافه هایشان را که نمیبینم (چون جلوتر از من دارند راه میروند) ولی از جمله بعدی که گفت، حدس زدم دوستش حرفش را باور نکرده یا هرچه زن باید رقص یاد بگیره دو جو فوتبال شدید است. عنصری که در اکثر عکس ها وجود دارد. زن باید آگهی تبلیغاتی باشه سه کلمه “زن” را در گوگل جستوجو میکنم.نتایج در صفحه اول همان چیزی است که انتظارش را داشتم. متاسفانه اسلام درباره ی زن چه میگوید ؟ ستون سمت راست اینجا را بخوانید این لینک مصاحبه نیز
پوشش، تغییر فرهنگی و اجتماعی، حضور اجتماعی زنان، زن، زن بودن، زنان، زنان در اجتماع، فرهنگ، فرهنگ اشتباه نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۵۱ ق.ظ روز ۲۶ خرداد ۱۳۸۹ | دیدگاه (۲) ![]() *ساعت ده سوار مترو شدم. هرچه به ایستگاه حرم نزدیک تر میشدیم جمعیت بیشتر میشد و تنفس داخل واگن سخت تر. * به ایستگاه حرم که میرسیم و از پله ها که بالا میروم تازه میفهمم جمعیت مترو اصلا زیاد نبود. * کمی که میروم از مقابل یک عده بر خلاف جهت حرکت من می آیند، ساعت را نگاه میکنم ده و نیم است. مسلما برنامه تمام نشده و من دیر نرسیده ام. * صدای احمدی نژاد از خیلی دور می آید. خیلی دورش بخاطر سیستم بد صوتی در این قسمت است. جمعیت زیادی این قسمت از محوطه ( قبل از اولین بازرسی) نشسته اند ولی صدای مبهمی از بلندگوها شنیده میشود و برای آن فکری نشده است. * “بازرسی خانم ها” آن طرف است. بازرسی؟؟؟ در کیف را باز میکند و یک نگاه سرسری و برو به سلامت. چه بازرسی خوبی * ایستگاه های صلواتی شهرداری گوشه و کنار برپاست.
پذیرایی به نظر من برای شهرستانی هاست که بندگان خدا از راه های دور آمده اند، نه من که یک ساعت پیش از خواب بیدار شده ام و از خانه حرکت کرده ام. از آشغال هایی که روز زمین ریخته میتوانم محتویات پذیرایی را حدس بزنم. پرتقال، ساندیس، کیک * قید نزدیک شدن به ساختمان و صحن را بالکل باید زد. دنبال سایه میگردم تا بنشینم ولی سایه ای نیست. هر گوشه ای که اندازه ی یک آدم سایه وجود داشته باشد، مردم نشسته اند. تکه تکه . تصور میکنم اگر کسی از بالا زمین را نگاه کند، شبیه گوسفندی میبیند که پشم هایش را تکه تکه چیده اند و هر گوشه ی بدنش یک تکه پشم قلمبه شده است. * احمدی نژاد دارد سخنرانی میکند. خیلی طولانی شده است به نظرم. من که خسته شده ام شروع میکنم با پیرزنی که کنارم نشسته، صحبت کردن. دخترش از بی نظمی های مراسم شکایت میکند. از نبود راهنما. میگوید “اگر تانکر های آب یخ میگذاشتند خیلی بهتر بود تا قوطی های آب معدنی.” میگوید “ما این همه راه آمده ایم برای اینکه بتوانیم نماز جمعه را بخوانیم، ولی الان با این وضعیت، اصلا معلوم نیست بتوانیم نماز را اقتدا کنیم یا نه.” باز هم میگوید “اگر آب بود خیلی بهتر از کیک و پرتغال بود.” * سخنرانی احمدی نژاد که تمام میشود، سید حسن خمینی می آید. هنوز شروع نکرده که مردم شعار میدهند. نمیگذارند صحبتش را ادامه دهد. من با این حرکت مردم موافق نبودم. (اینجا قرار نیست دلیل بیاورم که چرا ) * ساعت دوازده و نیم بود که آقا آمدند. ما که چیزی نمیدیدیم و فقط بعد از پنج دقیقه شنیدیم صدای اقا را. ” و الحمد للَّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نتوکّل علیه و نستغفره و نتوب الیه“ همیشه در اول هر دو خطبه امام جمعه مردم را به تقوا دعوت میکند. نمیدانم چرا اینبار با دقت گوش دادم که آقا درباره ی تقوا داشتن چه میگویند. * مردم نگران صف نماز هستند. خانمی پشت من نشسته و میگوید “هیچ کس صف ها را درست نمیکند؟” از آقایی که با بی سیم آنجا ایستاده بود، میپرسم. میگوید:” هنوز وقتش نشده، زمانش که رسید میآیند و صف ها را درست میکنند” کنار اتوبوسی کنار چند خانم که مشخص است از تهران نیامده اند میشینم و خدا را شکر میکنم که بالاخره توانستم از آفتاب فرار کنم. آقا شاخص های حرکت صحیح در مسیر انقلاب را میگویند با توجه به سیره ی امام. سرم را پائین میاندازم. بخصوص به جوانها عرض میکنم: بروید وصیتنامهى امام را بخوانید. امامى که دنیا را تکان داد، امامى است که در این وصیتنامه منعکس است، در این آثار و گفتار منعکس است.“ یاد واحد “وصیت” دانشگاه می افتم که ترم بعد باید بگیرم. یاد درس هایی که برای نمره میخوانیم. * آقا از میسر نبودن ادعای پیرو خط امام بودن و قرار داشتن با مخالفان انقلاب و اسرائیل و آمریکا در یک جبهه میگویند. طرف صحبت کاملا مشخص است. مردم شعار میدهند و تکبیر میگویند. * خانمی کنارم نشسته است، با دختر سه ساله و همسرش و مادر شوهرش، امروز صبح از شهریار آمده اند. میگوید “خیلی دوست داشتم بروم داخل و آقا را از نزدیک ببینم.” همان خانم اهل شهریار میگوید: “ما هر سال می آئیم برای مراسم. امسال جمعیت خیلی بیشتر از سالهای قبل است. شاید برای همین بی نظمی ها بیشتر است، ولی می ارزد.شرکت در مراسم، به سختی هایش می ارزد. ادم جمعیت را می بیند ذوق میکند” * جایی که نشسته ام روبرویم تا صد قدم به خاطر حضور مستمر خورشید، هیچ آدمی بر روی زمین دیده نمیشود، ولی فراوان آشغال پرتغال و ساندیس و روزنامه و کیک دیده میشود. مادر شوهر ِ هم صحبتم میوه اش را که میخورد، آشغالش را به نوه اش میدهد و میگوید :”برو اینها را در سطل بنداز دخترم” دخترک از روی تمام آشغال ها میدود و جعبه ی مادربزرگ را در سطل میاندازد. همان سطل های کوچک که آشغال ها از سرش سرازیرند. * خطبه ی اول تمام میشود. * دو دختر نوجوان کنارمان ایستاده اند، فکر میکنند من خبرنگارم، میگویند “ما هم میتوانیم حرف بزنیم” لبخند میزنم، میگویم “بگوئید” “امروز صبح از بوئین زهرا راه افتادیم تهران. درب های ورودی خیلی شلوغ بود. زن و مرد قاطی شده بودند. خیلی بد بود. کاش ورودی ها و مسیر رفت و امد خانم ها و آقایان از هم جدا بود” از سرویس های بهداشتی هم مینالد که خیلی کم بودند و شلوغ. * خطبه ی دوم خیلی کوتاه تر از خطبه ی اول بود، چند نکته درباره غزه و اسرائیل و حمله به کاروان آزادی و گردهمائى طولانى مربوط به ان.پى.تى در نیویورک. بین حرف هایشان درباره اسرائیل،میگویند ” صهیونیستها ادعا میکنند که ما براى بازرسى یا براى اینکه بگوئیم به سمت غزه نیائید، وارد کشتىهاى اینها شدیم – که البته مثل سگ دروغ میگویند! براى حمله رفتند، نقشهى حمله کشیدند، اهدافشان هم مشخص است“ * ساعت دو و پنج دقیقه است که خطبه دوم هم تمام میشود. * مردم بلند شده اند برای بستن صف. * چند نفری روی زمین دنبال سنگ هستند برای نماز. چند نفر دستمال کاغذی گذاشته اند. * نماز دوم را هم خود آقا میخوانند. بر خلاف اکثر نماز جمعه ها. * دو و بیست و پنج دقیقه است که نماز تمام میشود و جمعیت بلند میشود برای بازگشت. سعید حدادیان شروع میکند به خواندن یاد امام و شهدا. * فکر میکنم کمی تعلل کنم برای برگشت بهتر است و خلوت تر میشود. مینشینم کنار خانواده ای که از قم آمده اند. از وسائلی که همراه دارند معلوم است یا از دیشب حرم بوده اند یا امشب را قصد ماندن دارند. * دلم نمی اید برگردم در حالیکه داخل نرفته ام و از نزدیک سلام نداده ام. * افراد جمع شده روبروی درب، اکثرا افرادی هستند که با کاروان آمده اند و میخواهند قبل از برگشتن به شهرشان، زیارت امام هم بروند. * کمبود آب و آبسرد کن کافی هم چنان به چشم میآید و آزار دهنده است. * مراسم که تمام شده، جنب و جوش دو گروه خیلی دیده میشود. یکی بچه های امدادگر هلال احمر که برانکارد به دست از این طرف به ان طرف میدوند یکی هم ستاد گمشدگان. خدا خیرشان دهد * میروم سمت مترو. به امید برگشت ولی … *اصلا تصورش را نمیکردم که جمعیت و ترافیک تا خیابان های بهشت زهرا هم باشد. میروم هفتاد و دو تن. جمعیتی است که در ساختمان شهدای هفتاد و دو تن جمع شده است. * ساعت شش است که برمیگردم. هنوز خیابان های بهشت زهرا و اطراف حرم ترافیک است ولی مترو الحمدلله خلوت است. پ.ن : این پست را تقدیم میکنم ب دوست عزیزم مریم که قرار بود با هم باشیم ولی نشد.
14 خرداد، آقا، آیه الله خامنهای، بیانات آقا، چهارده خرداد، حاشیههای دیدارهای رهبری، حرم امام، رحلت امام خمینی، رهبری، مقام معظم رهبری نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۵۶ ق.ظ روز ۱۶ خرداد ۱۳۸۹ | دیدگاه (۰) ![]() بانوی خانه مریض بود. دوست داشت هرچه همسرش در آن لحظه می خواهد، برایش فراهم کند. ” فاطمه جان؛ بگو چه می خواهی. “ ” هیچ “ امیر اصرار کرد. می خواست خواسته ی همسرش را اجابت کند. ” پدرم سفارش کرده است از شوهرت چیزی مخواه، مبادا که برایش ممکن نباشد و خجالت بکشد. ” ” به حق من! آنچه میل داری را بگو.” بانو سوگند به جان همسرش را که شنید، فرمود :” انار می خواهم. اگر پیدا کردی برایم خوب است.” امیر خوشحال از دانستن نیاز همسرش، از خانه بیرون رفت. بازار، گذشتن فصل انار، مرد یهودی، یک انار باقی مانده، چهار درهم، بانو … آنقدر حیا و عفت داشت که از گفتن خواسته ی دلش به همسرش میگذشت، مبادا مولا به زحمت و سختی بیافتد. بانوی خوبی ها … فاطمه ی زهرا سلام الله علیها به خودمان فکر میکنم و زندگی هایمان این نوشته برای اجابت هیات وبلاگی سبو نوشته شده است.
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۰۹ ب.ظ روز ۱۲ خرداد ۱۳۸۹ | دیدگاه (۰) ![]() فلسطین دیگر نه مساله عربی و نه حتی مساله ی اسلامی ، بلکه مهمترین مساله حقوق بشری جهان معاصر است. حمله ی دیروز اسرائیل به کاروان آزادی، که حامل کمک های انسان دوستانه به مردم غزه، نه از طرف مسلمانان و نه از طرف ایران بود، باز هم نشان داد، مشکل اسرائیل و دوست عزیزش آمریکا، نه فقط با اسلام و فلسطین، بلکه با هرشخص و دولتی است که بخواهد با آنان کوچک ترین مخالفتی کند. واقعا دیگر نمیتوانم درک کنم حرف کسانی را که فلسطین را یک مساله برای “اسلام” میدانند و حمایت از آن را یک مساله سیاسی ولی صدایشان را برای حجاب زن ایرانی و از دست رفتن حق آزادی زنان و مردان در ایران بلند میکنند. ایمان بیشتر می آورم به آیه : لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ وجدانتان بیدار باشد، میفهمید. امروز در پیام ره بر خواندم این سخن بیش از پیش امیدوارم کرد به زوال نزدیک دولت که نه رژیم غاصب صهیونیسم
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۱۲ ب.ظ روز ۱۱ خرداد ۱۳۸۹ | دیدگاه (۰) ![]() چند روز قبل به دعوت جناب هابیل و برای شرکت در موج وبلاگی ۱۴ خرداد، خاطره ای که یکی از اقوام برایم تعریف کرده بود را نوشتم. تصمیم گرفتم یکی دیگر از خاطراتی که بیان کننده یکی از خصوصیات امام بود را بنویسم. امام (ره) مقید بودند که هر شب به حرم مشرف شوند. یکی از دوستان به امام گفت بهتر است امشب به حرم نروید و از دور و پشت بام منزل زیارت کنید؛ زیارت که دوری و نزدیکی ندارد. امام لبخندی به ایشان زدند و با روی خوش گفتند : این روحیهی عوامی را از ما نگیرید. بگذارید از نزدیک مشرف شویم. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۱۵ ب.ظ روز ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ | دیدگاه (۰) ![]() نظم و انضباط و رعایت وقت برایشان خیلی مهم بود. نجف که بودند؛ صبح ها راس ساعت نه می رفتند مسجد شیخ انصاری، همان مسجد ترک ها در بازار هویش، برای گفتن درس مکاسب هر شب برای نماز از منزل تا حرم حضرت امیر علیه السلام را پیاده میرفتند. و همه ی اینها تحت نظر و مراقبت نیروهای ساواک و بعثی ها بود. هر شب، دو ساعت بعد از مغرب، به بیرونی می آمدند و نیم ساعت وقت قرار میدادند برای ملاقات عمومی و دیدار ها و پاسخ به سوالات و بعد به حرم مشرف میشدند. نظم و انضباطشان آنقدر حساب شده و دقیق بود که خدام حرم، ساعت هایشان را با ورود امام تنظیم میکردند. او را آن دم که از جهان می بردند
تابوتش را فرشتگان میبردند این روح خدا نبود، روح همه را دعوت شده ام برای بازی وبلاگی ۱۴ خرداد و خاطره از امام، خودم که هیچ خاطره ای در ذهن نداشتم، نشستم پای صحبت یکی از اقوام و خواستم از دوران تحصیلشان در نجف و امام بگویند. آنقدر خاطرات بکر و جالبی تعریف کردند که ماندم کدام را بنویسم. اهمیت به نظم و انضباطی که امام در کارهایشان داشتند برای خود من که گاهی نظم را گم میکنم جالب بود. طبق رسم بازی ها دعوت میکنم از شهرزاد ، دودینگ هاوس، اعترافات، طهورا، مریم نوشت، یک وجب دل، بنده دل شکسته ی خدا، چشم و چراغ، کشکول پ . ن : وبلاگ موج وبلاگی چهاردهم خرداد نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۱۸ ب.ظ روز ۰۶ خرداد ۱۳۸۹ | دیدگاه (۰) ![]() حول و حوش ساعت نه و نیم صبح بود. در اتوبوس نشسته بودم و راهی محل کار. در ایستگاه بین راه، جمعی از دخترهای راهنمایی و دبیرستانی شاد! که سرگشته و خوشحال از جلسه امتحان بیرون آمده بودند، ایستاده بودند. نگاهشان میکنم. همه دخترکانی چهارده پانزده ساله؛ ابتدای شور جوانی و مستیبی خیال جوانکهایی که در خیابان آنها را نگاه میکنند (شاید هم من فکر کردم بیخیال) با هم میخندند وگاه قهقهه میزنند. یونیفرمهای هم رنگ طوسی مدرسه که دیگر خیلی گشاد نیستندمقنعههای مشکی که بلا استثنا – حتی تک دختر چادری بینشان – فقط نیمی از سرشان را گرفته. ابروهایی که برداشته یا تمیز شده. اینها نسل تازه جوان ما هستند. دخترکانی که فردا میشوند دانشجو و مادر و نماد زن جوان ایرانی جالبی قضیه این بود که منطقه تردد من حدود شرق و مرکز تهران بود و تصورم از مردمان این منطقه بهتر از مناطق شمال و غرب تهران است. دیگر انجا چه خبر است؟ رها کردیم فرهنگ سازی را. وقتی هیچ کس نیامد برای ما بگوید چرا!!! باید حجاب داشته باشیم و فقط با شعار و زور خواستند برایمان حجاب را دورنی سازند! وقتی حجاب را فقط برای خانمها معنا کردیم و یادشمان رفت برای آقایان هم حجاب و عفافی معنا شده است وقتی چادر را در مدارسمان اجباری کردیم و نگفتیم چرا چادر؟ چرا حجاب برتر؟ همان شد که چادرها در خانه به کیف رفت و یک کوچه مانده به مدرسه به روی سر، فقط برای انضباط همان شد که دختران فوتبالیستمان – البته به تبع کج فهمی مسئولین – نفهمیدند حجاب یعنی چه و برای محروم نشدن از فیفا به خاطر حجابشان، پوشش جدید انتخاب کردند. گاهی فکر میکنم به زنان مسلمان ِ کشورهای غیر اسلامی، که برای داشتن حجاب چه سختیهایی میکشند و از چه چیزهایی میگذرند – حتی جانشان – و اینکه انها در حجاب داشتن چه دیدهاند که حاضرند برایش بجنگند. چه مفهومی از حجاب برای انها درونی شده که ما نتوانستیم و حتی نخواستیم برای دخترکانمان ارائه دهیم؟ طرح حجاب و عفاف باز هم شروع شده؛ الحمدلله ولی مسئولین محترم فرهنگی، اجتماعی، ورزشی، اقتصادی، مدیریتی و و و از طرحهای قبلی به کجا رسیدید و آیا در کنار آن به فکر مدارس و تولید محتوا و فرهنگ هم بودهاید؟ یا فقط همین تذکر دادن در خیابان و بعضا گرفتن افراد را کافی میدانید و بیش از این وظیفهای برای خود نمیبینید؟ یادش بخیر. مدتی در ان جی یو «انجمن ایرانی اقدام برای عفاف» عضو بودم. آنجا هم توقف کردیم کم کاری از ماست. اینها را هم بخوانید. دوستانم نوشته اند + + نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۵۹ ب.ظ روز ۰۵ خرداد ۱۳۸۹ | دیدگاه (۰) ![]() |