![]() ![]()
تولد بیست سالگی
روز تولد هر کس شاید قشنگترین روز زندگیش باشه . روز نو شدن روز خداحافظی با سال گذشته و سلام به سال پیش رو و حالا امروز تولد نسیم حیات است . تولدی که مصادف شده با یک میلاد بزرگ
گر دست دهد خاک کف پای نگارم …
مادرم روزت مبارک نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۳۸ ب.ظ روز ۲۵ تیر ۱۳۸۵ | دیدگاه (۰) ![]() جهان همان که بود خواهد شد بازی دارد به نیمه نهایی نزدیک می شود
اسکولاری پاس می دهد به سپ بلاتر دروازه خودشان کوچک تر از توپ و بازی به نیمه نهایی رسیده است نشسته ام کنار زمین شعر از: علیرضا قزوه
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۵۵ ب.ظ روز ۱۶ تیر ۱۳۸۵ | دیدگاه (۰) ![]() امام صادق ( علیه السلام ) لولا الشهاده لا ندرست الدین اگر شهادت نبود ، دین از هم پاشیده میشد .
هفتاد و دو پروانه عاشق بر فراز قتلگاه سرچشمه سوختند تا چراغ انقلاب خاموش نشود . در هفتم تیر بار دیگر عاشورا تکرار شد و قتلگاه سرچشمه به بزرگی داغ کربلا قد کشید .
کجایند مقتل نویسان که مقتل بنویسند
مردی که مظلوم زیست و مظلوم مرد . آه ! از داغ تابستان شصت که هنوز دلها را می سوزاند
…………………………………………………………………………………
پاییز _ اواسط آبان _ حیاط مدرسه _ قتلگاه
بارونهای پاییزی چند وقتی است بیشتر شده و دوباره دریاچه فصلی مدرسه (۱) تشکیل شده . به خاطر گودی وسط دریاچه و نبودن یک چاه برای خروج آب همه آبها وسط دریاچه جمع شده و به قول بچه ها میشه توش ماهی گیری کرد .
شرف المکان بلمکین
………………………………………
زمستان _ اوایل بهمن _ حیاط مدرسه _ قتلگاه
دیشب هوا خیلی سرد بود . صبح وقتی رفتم مدرسه دیدم زمین اسکی روی یخ مدرسه (۲) به راه افتاده و بچه ها مشغول لیز دادن همدیگه روی آن هستند . سرمای هوا آبهای جمع شده توی دریاچه را تبدیل به یخ کرده و بازی زنگ تفریح ما به راهه آخ … وسط زمین اسکی چون خیلی گود است کامل یخ نبسته بود . بر اثر فشار شکست و پای یکی از بچه ها تا مچ رفت تو آب یخ ( امکانات نداریم آخه !!!؟؟؟)
شرف المکان بلمکین
…………………………………….
بهار ۱_ اواخر فروردین _ حیاط مدرسه _ قتلگاه
کاش به خانواده هامون می گفتیم برای سیزده بدر می امدیم اینجا می نشستیم . انقدر گوشه و کنار قتلگاه و از لای اسفالت!!! گیاه خود رو در آمده که ادم می مونه خوب بلاخره زمینی که ۶ ماه اب بخوره و ۶ ماه هم آفتاب به این حاصلخیزی هم باید بشه !!! بچه ها جانمازهایشان را میارند تو حیاط و میرن توی قتلگاه نماز می خونند سه تا پله حیاط اصلی مدرسه را از قتلگاه جدا میکنه . روی این پله ها کفش بچه هایی وجود داره که یادشون نرفته کجا دارند درس میخونند و پا روی چه زمینی میگذارند !!! قتلگاه
شرف المکان بلمکین ………………………………………
بهار ۲ _ اواسط خرداد _ حیاط مدرسه _ قتلگاه
امتحانهای ترم دوم شروع شده . بچه های بین نرده و پارچه های سبز رنگ و رو رفته و لکه داری که دور تا دور حیاط را پوشانده اند دارند درس میخونند میرم سمت قتلگاه . دیگه بچه ها نمی تونند صبح ها دعای عهدشان را تو قتلگاه بخونند آخه این روزها قتلگاه میشه خوابگاه سرباز هایی که برای آماده کردن قتلگاه و حیاط مدرسه اومدند . قتلگاه باید لباس بپوشه و برای مراسم هفت تیر آماده بشه و قتلگاه مثل یک بچه کوچک و ارام بدون هیچ اعتراضی لباسهایش را می پوشد آه قتلگاه …
شرف المکان بلمکین
……………………………………….
بهار ۳ _ اواخر خرداد _ ؟ _ مکان نا آشنا
امتحانها تموم شد . از سر جلسه میام بیرون .چادرم را سرم میکنم از پله ها میام پایین .کفشم را می پوشم (۳) میام توی …؟ اینجا کجاست ؟ اصلا هیچ شباهتی به حیاط مدرسه نداره . اون همه درخت دورتا دور حیاط ؟ اتاق بسیج ؟دارالقران؟ مهد کودک ؟ پس اینا کجاند؟ دور تا دور پارچه های سبز روشون پر پارچه نوشته دوباره کفش هایم را درمیارم چون این چند روز حیاط مدرسه ؟؟؟ هم کامل فرش شده است فرش که هیچی سقف دارهم شده قتلگاه یک هفته از تابش آفتاب داغ و تابستونی محروم !!! شده
نمی تونم برم سمت قتلگاه . از دور تماشایش میکنم آخه انقدر مرد !!! آنجا جمع شده که …
؟
………………………………………..
تابستان _ اوایل تیر _ قتلگاه سرچشمه
مراسمات شروع شده . و مسئولین میان و میرن . به خاطر امنیت عبور و مرور مسئولین یک کوچولو دیوار کناری قتلگاه را برداشتند !!! نور افکن های بزرگ … دوربین های صدا و سیما … گلدانهای بزرگ توی قتلگاه هفتاد و دو فانوس … پوسترهای بزرگ پارچه ای و برزنتی و …
مظلوم زیستند و مظلوم مردند و مظلوم …
……………………………………………………………………………………
چهار سال تحصیلی من این طور گذشت . و این قصه هرسال تکرار میشد و تکرار میشود …
از قتلگاه عزیزم هرچه بگویم کم گفتم . کاش قتلگاه زبان داشت کاش … وقتی دوست صمیمی ام که قرار بود با هم بریم کربلا تنهایی رفت کربلا همان روزی که بچه ها با تعجب من را نگاه میکردند و می گفتند مگه تو هم اینطوری گریه میکنی هیچ کس نتوانست آرومم کنه . حتی سر کلاس هم نتونستم اروم باشم از شدت گریه بدون اجازه گرفتن از معلم آمدم بیرون ….
تنها قتلگاه بود که من را آروم کرد
نشستم یه گوشه قتلگاه و تکیه دادم به دیوارش و زار زدم ولی خیلی زود اروم شدم و … انگار…
قتلگاه دلم برات تنگ شده
ولی ان چیزی که من در مراسمات هفت تیر از تلویزیون میبینم با قتلگاه من فرق داره با قتلگاهی که من ۱۱ ماه میبینمش فرق داره قتلگاه من فرش نداره . سقف نداره . عکس نداره دیواراش سیمانه . زمینش آسفالته . اصلا خودش است و خودش هیچ زرق و برق دنیایی نداره
ولی توی این چند روز همه چیز عوض میشه .
شما ان چیزی که تلویزیون نشان میده باور نکنید . قتلگاه قشنگ تر از این حرف هاست
……………………………………………………………………………
وهمه کفشهایشان را در حیاط در می آوردند و وارد ساختمان می شدند . سرچشمه تهران، شهید بهشتی، قتلگاه شهدای هفتم تیر، مدرسه عالی شهید مطهری، هفت تیر، یادمان شهدای هفتم تیر نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۰۸ ب.ظ روز ۰۸ تیر ۱۳۸۵ | دیدگاه (۰) ![]() |