![]() ![]()
سیاستمداران احمق چه بر سر جهان میآورند؟
تصور کنید به صورت اتفاقی متوجه میشوید حیات کل کرهی زمین و ساکنینش در خطر است و ششماه دیگر، یک شهاب سنگ به زمین میخورد و همه چیز از بین میرود؛ برای پیدا کردن راهحل و جلوگیری از این اتفاق چه میکنید؟ به چهکسانی خبر را میگویید؟ برای آگاهی به همه مردم، چه راهی به ذهنتان میرسد؟ 🔹️یک دانشجوی نجوم به همراه استادش متوجه میشوند ستارهی دنبالهداری به سمت زمین در حرکت است و بر اثر برخورد آن با کرهی زمین، کل حیات زمینی از بین میرود. آنها سعی میکنند این مسئله را با رئیسجمهور آمریکا مطرح کنند و با کمک و دستور او، جلوی این برخورد را بگیرند. اما متوجه میشوند این مسئله برای دنیای سیاسیون و منافعشان جدی نیست، پس تصمیم میگیرند به کمک رسانه مردم را آگاه کنند تا فشار مردمی باعث شود، دولت کاری کند. اما باز هم تیرشان به سنگ میخورد: سنگ مردم و نوع تفکرشان. آنچه برای سیاستمداران جدی است، انتخابات دورهی بعد است و آنچه برای مردم اهمیت دارد، جدا شدن یک خواننده از شریک زندگیاش است نه مسئلهی مهمی مانند نابودی کرهی زمین و هرآنکس و هرآنچه در آن زندگی میکند. ![]() 🔸️#به_بالا_نگاه_نکن که سال گذشته در جدول جهانیِ پخشِ پربینندهترینهایِ نتفلیکس جز رتبههای اول قرار گرفت علاوه بر انتقاد به سیاستمداران و عملکرد و رفتار آنان در جامعهی آمریکا، دربارهی میزان اثرپذیری مردم از رسانه و تهاجم تکنولوژی در زندگی امروزی نیز نقد دارد. 🔹️فیلم در واقع یک اثر انتقادی کمدی است. یک طنز تلخ و سیاه. اثری که در عین سادگی و عدم پیچیدگی، مشکلات جامعهی امروز را به مخاطب نشان میدهد و در بین خندیدنها او را به فکر وامیدارد. دربارهی سیاست، رسانه، و عملکرد خود شخص. در واقع این فیلم، مشکلاتی که در نهایت منجر به نابودی میشوند را گردن یک قشر نمیاندازد، بلکه نشان میدهد هرکس در هر جایگاهی که دارد، با عملکردش در نجات یا نابودی جامعه مؤثر است. 🔸️در بخشی از فیلم دکتر میندی، شخصی که متوجه ستاره شد و سعی در آگاهی جامعه کرد، بواسطهی شرکت در برنامه تلویزیون و شهرتی که به دست میآورد به همسرش خیانت میکند و از مسیری که برای آگاهی مردم انتخاب کرده بود، فاصله میگیرد؛ درواقع فیلم میخواهد بگوید رسانه میتواند دغدغهمندان و آنان که زندگی سالمی دارند را نیز غرق کند و از مسیر اصلی و صحیح دور کند و به ابتذال اخلاقی و حتی شغلی بکشاند. نکات منفی:
چه مواردی در فیلم مورد انتقاد قرار میگیرند؟
این مطلب را برای مجله واو + نوشتهام برای دیگران، به بالا نگاه نکن، فیلم، فیلمبینی، فیلمنامه، لئوناردو دیکاپریو، مجله واو، نقد، نقد فیلم نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۲۶ ق.ظ روز ۲۳ اسفند ۱۴۰۰ | دیدگاه (۰) ![]() محل تشکیل کلاسها مرکز شهر بود؛ خیابان طالقانی، شهرستان ادب. آدمها… آدمها… آدمهای زندگیام نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱:۰۲ ق.ظ روز ۰۷ اسفند ۱۴۰۰ | دیدگاه (۰) ![]() روسری را سفارش میدهم؛ در اینستاگرام. صفحهی اینستای فروشنده را از طریق معرفی یکی از دوستانم شناختم. دنبالش کردم و سر فرصت پستها و استوریهایش را دیدم. روسری را سفارش دادم. روسری که رسید و به صفحهاش پیام رسیدنش را دادم، صفحه را آنفالو کردم. انگار خریدم را کرده و از مغازهشان بیرون رفته باشم. قبلترها هروقت احتیاج به خرید چیزی داشتم بازار یا مرکز خرید میرفتم و خریدهای مورد نیازم را تهیه میکردم. آن وسطها، موقع چرخیدن در بین مغازههای رنگارنگ، ممکن بود چشمم جنسی را ببیند که احتیاجی به آن نداشتم ولی چون خوشم آمده بود، میخریدمش؛ کم پیش میآمد البته. چون در ماه نهایت یکبار به بازار میرفتم. این روزها نیازی به بازار رفتن نداریم بلکه بازار به خانه ما آمده و هر لحظه و هر ساعت انواع پوشاک، وسائل خانه و آشپزخانه، انواع خوراکیها در جلوی چشمانمام رژه میروند. هربار که گوشی دست میگیریم و اینستا را باز میکنیم، انگار پا به همان مغازههای رنگارنگ گذاشتهایم که هزار وسیلهی جدید آوردهاند و برای خرید ما را دعوت میکنند. همان وسیلههایی که اکثرا احتیاجی به آنها نداریم ولی طرح جدید یا رنگ و شکلشان، ترغیبمان میکنند به خرید. خریدِ بدون نیاز. وای از روزی که تخفیف و جشنواره و مسابقهای داشته باشند. انگار در مسابقهای شرکت کرده باشیم و نباید از بقیه جا بمانیم. بدون نگاه کردن به کمد و کابینت، سفارش میدهیم. تصور کنید شما هر روز چندین ساعت بین مغازههای مختلف خیابان و بازار راه بروید و مدام جنسها و وسیلههای مختلف را نگاه و قیمت کنید. گاه بخرید و گاه حسرت بخورید و آه بکشید. حتی اگر به آن وسیله احتیاجی نداشته باشید، اما چون نمیتوانید آن را بخاطر مسائل مالی بخرید، آه میکشید و ناراحت میشوید. قبلترها اگر نیاز ضروری به خرید نداشتید یا از لحاظ روحی به بازارگردی احتیاج نداشتید، به بازار میرفتید و وقتتان را میگذراندید؟ چاره در این زمانه و مجازی شدن اکثر وجوه زندگی همین بازار نرفتن است! بازار مجازی نرفتن. اینکه چندین صفحه مختلف فروش را دنبال میکنیم و روزی چندین پست از وسایل جدید و زیبا جلوی چشممان رژه میروند و ما بدون نیاز واقعی داشتن به خیلیهایشان مجذوب آنها میشویم، جز ایجاد نیاز کاذب یا تشویق به خرید بدون نیاز، سود دیگری برایمان دارد؟ برای خودم به این نتیجه رسیدم که دنبال کردن صفحات فروش، خصوصا صفحات پوشاک و ظروف آشپزخانه، ترغیب به خریدم میکنند و باید با خودم کلنجار بروم که فلان وسیله را نیازی ندارم و خریدش مصداق اسراف در مال است تا دایرکت را ببندم و سفارش ندهم. پس چاره را در این دیدم که به بازار نروم، یعنی صفحات فروش را دنبال نکنم. در بخش سیو، پوشهای ساختهام به اسم بازار. یکی از پستهای صفحات فروش و برندهایی که میشناسم و از آنها خرید میکنم را سیو کردهام تا گمشان نکنم. هروقت احتیاجی به وسیلهای داشتم، پوشه را باز میکنم و در بین صفحات میچرخم و خریدم را میکنم. انگار به بازار رفته باشم و بعد از خرید به خانه برمیگردم! بعضی از صفحات که غیر از خرید، میخواهم از جهت تعداد دنبالکننده حمایتشان کنم را نیز استوری و پستشان را بیصدا (میوت) کرده ام. به نظرتان با این روش، بهتر نمیتوانیم هم در زمان و هم در هزینه زندگی، برنامهریزی و صرفهجویی کنیم؟ این مطلب را برای مجله اینترنتی واو نوشتهام نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۲:۱۰ ق.ظ روز ۱۱ بهمن ۱۴۰۰ | دیدگاه (۰) ![]() نشستم تکتک پیوندهای وادی رو باز کردم. دامیندارها اکثرا نبودن و دامینشون برای فروش گذاشته شده بود. میهنبلاگها و پرشینبلاگها هم نبودن. فقط بلاگفاییها و بلاگیها بودن که اونا هم نهایت اخرین نوشتهشون برای سال نود و شش بود. فقط صبح و هابیل و مستطاب بروز بودن و آخرین مطلبشون برای سال دوصفر بود که اونها هم مطالب اینستاشون رو بازنشر داده بودن. چقدر غریب … و من مثل پیرزنی نشسته بر خرابهی شهری که دوستش داشت، گاهی هنوز فقط اینجا مینویسم. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۰۰ ق.ظ روز ۲۱ آذر ۱۴۰۰ | دیدگاه (۲) ![]() امروز لپتاپمو روشن کردم. بعد از چندوقت؟ گمونم چهار ماه، شایدم بیشتر. حتی یادم رفته بود تصاویر کیبوردش رو عوض کردم. تا بازش کردم، گفتم عه! این این شکلی بود؟ حدود یک ماه از شبکههای اجتماعی هم دوری کردم. توئیتر که اصلا سر هم نمیزدم. اینستا رو گاهی باز میکردم، چهار تا استوری دوستام که اولین استوریها بود رو میدیدم و تمام. حتی واتس رو هم کم چک میکردم. در حد مکالمات یا گروههایی که همونموقع بالا بودن. حوصله اسکرول کردن و پایین رفتن نداشتم. شبکهها رو باز میکنی میبینی ملت هر خبر و هر اطلاعاتی رو باور میکنند و پخشش میکنند. از اطلاعات مذهبی تا سیاسی و اجتماعی و پزشکی و … دورهی بدی شده. رسانه اومده وسط زندگی مردم، بدون اینکه درست حسابی بلدش باشن. لپتاپ رو باز کردم دوست داشتم بنویسم. بدون دغدغه. اینکه اینجا خواننده نداره دیگه خیلی خوبه 🙂 نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۴۹ ق.ظ روز ۲۲ شهریور ۱۴۰۰ | دیدگاه (۲) ![]() امروز عضو کلابهاوس شدم. یک شبکهی اجتماعی جدید که مبتنی بر صحبت کردنه. شبیه پالتاک اوایل دهه هشتاد. از وقتی نسخه اندرویدش اومد، رو موبایلم نصب شده بود و دعوتنامه هم داشتم ولی رغبتی برای عضو و وارد شدن بهش نداشتم. یعنی حوصلهی یه شبکه اجتماعی جدید رو نداشتم. الان داشتم آرشیو وبلاگ رو نگاه میکردم. از سال هشتاد و چهار اینجا نوشتم. دو سه سال قبلش وارد فضای مجازی شدم و تو شبکههای اجتماعی اونروزا مثل اورکات و گزگ و کلوپ و تبیان فعال بودم.تقریبا بیست سال میشه. بیست سال عر خوبی برای پیر شدن و حوصله نداشتنه. الغرض، خواهرم دعوتنامه میخواست و برای اینکه برای خواهرم دعوتنامه بفرستم، خودم عضو شدم. یکسری آدم چندین ساعت تو گروههای مختلف ور ور حرف میزنن! من از چند تا گروه شعرخوانی و معرفی کتاب و فیلم خوشم اومد. شاید تو هفته بعد، خودم هم گروهی بزنم و کتاب نوجوان معرفی کنم. برای آدمهای خسته و فراری از نوشتن، جای خوبیه. نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۳:۲۳ ب.ظ روز ۰۶ خرداد ۱۴۰۰ | دیدگاه (۰) ![]()
شاید شما هم شنیده باشید که “فلسطینیها از ایرانیها متنفرند” و بعد برایتان سوال شده باشد “چرا” مسالهی
قبلهگاه اول و سومین مکان مقدس برای مسلمانها بودن نیز مسالهی اصلی
دیگری برای ماست که باعث میشود برای حفظ آن تلاش کنیم. چرا باید حامی فلسطین باشیم، غزه، فضای مجازی، فعالان مجازی، فلسطین، مجازی، مقاومت، مقاومت اسلامی، مهارت های فضای مجازی نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۲:۴۶ ب.ظ روز ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ | دیدگاه (۰) ![]() |