قافله عمر
یکی از درسهای فارسی هشتم (فصل ادبیات جهان) شعری از محمود درویش برای محمدالدوره است.
اولینسالی که تدریس میکردم به بچهها گفتم “یادتونه محمد رو؟”
گفتن نه
گفتم “همون پسر فلسطینیه که تو بغل باباش شهید شد، یادتون اومد؟”
گفتن نه!
میخواستم بگم خیلی حافظهتون داغونه بابا! ولی گفتم متولد چندین؟
وقتی سال تولدشون رو گفتن، دیدم وقتی محمد شهید شد، این طفلکا هنوز دنیا نیومده بودن.
باورتون میشه از اون سال و شهادت محمد، بیست و یکسال میگذره؟
این قافلهی عمر، عجب میگذرد.
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۹:۵۶ ق.ظ روز ۰۸ مهر ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)
سیزده دلیل برای اینکه
این کتاب، جزو کتابهایی بود که تو قفسه “دوست دارم بخرمش” گذاشته بودم ولی هیچوقت نخریدمش؛ حتی وقتی دیدم تو طاقچه بینهایت هست، سراغش نرفتم، چون موضوعش رو میدونستم و حوصلهی خوندنش رو نداشتم ولی چون ژانر نوجوان بود یا حداقل نوجوونها بیشتر رغبت به خوندنش دارند، باید میخوندم. چاره چی بود؟ دیدن سریالش سیزده قسمت فصل اول، دقیقا داستان کتابه و قطعا خیلی بخشهایی از کتاب سانسور شده؛ بگذریم هانا بیکر نوجوون هفده ساله خودکشی میکنه و سیزده تا دلیل برای اینکارش، قبل از اقدام به خودکشی ضبط میکنه. در حین همراه شدن مخاطب با داستان، تو دل قصهها مشکلات نوجوونهای آمریکایی گفته میشه؛ تنهایی، آزارهای کلامی، تحقیر، مصرف زیاد مشروبات، مصرف دراگ و انواع مخدرها، تجاوز جنسی، خانواده گسسته، عدم درک والدین و کادر مدرسه، و تکرار میکنم “تنهایی” در واقع همه اون سیزده دلیل در آخر به تنهایی هانا ختم میشد. یهجایی میگفت انسان اجتماعیه و با ارتباط با دیگران به زندگیش ادامه میده. و شخصیت اصلی، مدام در ارتباطاتش شکست میخورد و آخر هم خودش رو کشت
داستان به نوجوون و بزرگسال یاد میداد هوای همو داشته باشن و بهم کمک کنند، گوش کنند، فراموش نکنند هانا تلاش میکرد خودش رو نجات بده، با روشهای مختلف و آخر هم نتونست، چون بقیه نخواستن. حالا نویسنده آمریکایی ما خواسته، داستان با خودکشی هانا تموم بشه (،البته یکبار تغییر داده پایان داستان رو، اول اینطوری بوده که خودکشی نافرجامه و زنده میمونه) ولی بیاین فکر کنیم اگه ما جای نویسنده بودیم، پایان داستان رو چطور مینوشتیم؟ چه راهحلی جلوی نوجوونِ مخاطبمون میذاشتیم؟ چون “احساس تنهایی” برای همه انسانهاست، جزئیات چراییش باتوجه به فرهنگها متفاوت میشه
دوست دارم کتاب دو با یکسری نوجوون بخونم و دربارهاش با هم گپ بزنیم سریال، چهار فصل ساخته شده. من فقط فصل اول که داستان کتاب بود رو دیدم و قسمت اول فصل دو. ابتدای فصل دو، بازیگرهای نوجوون خودشون رو معرفی کردن و به مخاطبهاشون گفتن تو این سریال از تجاوز، مصرف زیاد مواد .. صحبت میکنیم، اگه شما درگیر این مسائلید، بهتره با بزرگتری این سریال رو ببینید. اگه کمکی خواستید زنگ بزنید فلانجا
برام جالب بود این هشدار دادن. البته ظاهرا چندین نوجوون بعد خوندن این کتاب یا دیدن سریالش خودکشی کردن و برای همین این هشدار رو تو فصل دو گذاشتن
(کپی شده از گودریدزم) |
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۵۷ ب.ظ روز ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)
بعد از نوزده ماه
حسابِ سرانگشتی که کردم، شد نوزده ماه.
باورش سخت بود که نوزده ماه از آخرین کلاس حضوریام گذشته باشد. از دیدن بچهها؛ تدریس حضوری، صدا کردنشان به اسم، تذکرِ ساکت بودن و گوش دادن، چشم در چشم توضیح دادن، سوال پرسیدن؛ دلم تنگ شده بود برای وسط حرف پریدنهایشان، خانم اجازه گفتنهایشان، پچپچ کردنهای دونفرهشان، سوالهای بیربط و پرت پرسیدنهایشان، دقیق بودنشان، تخیلِ آزاد و زیبایشان…
کرونا چه خوشیهای کوچک و نادیدهای را از ما گرفتی که کاش بروی و ما قدرشان را بدانیم و بگوئیم “اگر کرونا نبود، هیچوقت نمیفهمیدم آنقدر تدریس و بودن با بچهها، برایم حیاتی و روحیهدهنده است؛ حتی اگر روزگارِ خوشی نباشد”
پن: به وقت بودن با بچهها و کارگاه نگارشخلاق بعد از یازده ماه زندگیِ مجازی؛ هرچند کوچک و هرچند محدود و کوتاه
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۵:۳۴ ب.ظ روز ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)
همدیگر را درک کنیم
برگهی سفیدِ کادربندی شده را بینشان پخش
میکردم؛ میخواستم دور از هم بنشینند. اطمینان میدادم نه امتحانی است، نه
نمرهای و نه هیچ ارزشیابی؛ فقط و فقط قرار است هرکس هرآنچه میشنود بکشد.
میخواستم هیچکس با دیگری و حتی با من صحبتی نکند، سوالی نپرسد. خودم هر
جمله را، دوبار یا حتی سه بار تکرار خواهم کرد.
آنگاه شروع میکردم.
تصویر
کارتونی و سادهی تلویزیونی که برای خود ذخیره کرده بودم را، توصیف میکردم
و میخواستم آنچه از توصیف من میشنوند بر کاغذِ سفید جلویِ رویشان بکشند.
“یک
مستطیل بزرگ بکشید. داخل مستطیل با فاصلهی نیم متر یک مستطیل دیگر بکشید.
حالا داخل مستطیل دوم سمت راستش یک مستطیل عمودی بکشید با عرض حدود پنج شش
سانت. حالا …”
و همینطور تا آخر تصویر را برایشان شرح میدادم؛ با اندازه، موقعیت، شکل هندسی.
توصیفات که تمام میشد، میخواستم برگههایشان را وسط بگذارند و همگی مال بقیه را ببینند. نتیجه خیلی جالب بود.
⬅️ توصیف واحد از دهانِ یک شخص واحد، ولی برداشتها و تصاویر متفاوت.
برایشان میگفتم که تمامِ مسیرِ زندگیای که در پیش دارند، همین نقاشی است؛ همین تفاوتها، همین برداشتهای مختلف.
خیلی
وقتها از یک حرف واحد، من مفهومی را میفهمم و دیگری مفهوم دیگری را.
آدمها با هم فرق دارند، ادراکشان، فهمشان، آگاهیشان؛ بخاطر شرایط
متفاوتی که داشتهاند فرق دارد.
میگفتم در هر موقعیتی که قرار گرفتید،
تصور کنید طرف مقابل در چه شرایطی است؟ شرایطش مثل شماست؟ عقایدش، تفکرش،
تربیتش، اخلاقش، رفتارش مثل شماست؟ قطعا نیست. چون آدمها متفاوت خلق
شدهاند. ممکن است از یک حرف واحد، برداشتهای متفاوتی داشته باشند و
الزاما تفکرشان مثل منِ نوعی نباشد.
این را یادتان بماند، در همهی موقعیتهای زندگی. آنگاه زندگی برایتان قابل تحملتر میشود.
اینها را به دانشآموزانم میگفتم، گفتم اینجا هم بنویسم؛ شاید کمک کند که زندگی برای شما هم قابل تحملتر شود؛ زیباتر شود.
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۲:۳۳ ب.ظ روز ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ |
دیدگاه (۰)
نجف کربلا؛ حاضر ۲
امروز صبح ، یکی از بچههای فعال کلاس نهم، یکدفعه آفلاین شد.
نیم ساعت پیش پیام داد بهم که “خانم ببخشید. ظهر باتری موبایلم تموم شد و تا عصر برقها قطع بود”
بله. وضعیت برق در عراق، اینطوریه دوستان
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۲:۱۱ ق.ظ روز ۰۷ مهر ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
از تهران به نجف و کربلا؛ حاضر
نمیدونم اینجا نوشتم یا نه؛ تیر ماه بود که بعد از تحویل دادن برگههای ترم دوم، از مدرسه خداحافظی کردم. برای مدیر بهونهی کار رسانهای جدیدی که قبول کرده بودم رو آوردم ولی دلایلم مربوط به خود مدرسه و رفتارهای کادر بود بیشتر. بگذریم.
مدرسهای که امسال مشغول شدم و به صورت مجازی ادبیات و نگارش درس میدم، مدرسهی علوی شهر نجف و مدرسهی حسینی کربلاست. مدارس ایران در دو شهر نجف و کربلا. دانشآموزام بچههای ایرانیهایی هستند که در این دو شهر زندگی میکنند و البته چند تا دانشآموز غیر ایرانی هم دارم که متولد ایران هستند و فارسی رو کامل بلدند و گمونم دبستان در مدارس ایران گذروندن.
القصه؛ ادبیات فارسی درس دادن به بچههایی که در محیط غیرفارسی زبون هستند، تجربه جالبیه. اون هم نجف و کربلا. گاهی اوقات سر کلاس به اسمهاشون نگاه میکنم و غبطه میخورم که هر کدوم از اینا به حرم علوی و حسینی چقدر نزدیک هستند و اگه بخواند، یک ساعت بعد میتونند تو حرم نشسته باشند.
دعا کنید که این وضعیت آموزش جازی زودتر تموم بشه. خیلی سختتر از اون چیزیه که فکرش رو بکنید. البته اگه کرونا تموم بشه و مدارس به حالت عادی دربیان، من کلاسهای امسالم رو از دست میدم :دی
پن: نشستم پای لپتاپ و دقیقا مثل زمان وبلاگستان، نوشتم و نوشتم. چقدر احساس سبکی میکنم.
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۵۴ ب.ظ روز ۰۶ مهر ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)
هویت چندگانه دختران نوجوان
هفته قبل مصاحبهای داشتم با خانم دکتر آزاده نیاز؛ درباره هویت چندگانهی دختران نوجوان
صحبتها و عللی که خانم نیاز بیان کردند، برای خود من به عنوان معلمی که با دختران نوجوان سروکار دارم، راهگشا بود. به نظرم مدیران و معلمان در جلسات شورای مدرسه، با توجه به صحبتهای این چنینی، میتوانند برای مواجه با مشکلات نوجوانان ریز شوند، مصداقیابی کنند و با در نظر گرفتن این مشکلات از دید کارشناسانه به رفع و کمک به حل آنها اقدام کنند.
توصیه میکنم اگر مدیر یا معلم هستید مخصوصا در مدارس دخترانه یا اگر پدر یا مادری هستید که دختر مدرسهای دارید، این مصاحبه را بخوانید.
لینک متن مصاحبه +
بخش اول قسمتی از مصاحبه به صورت تصویری +
بخش دوم تصویری +
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۴:۳۸ ب.ظ روز ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)