از خواب میپرم.
ساعت را نگاه میکنم. سه نیمه شب است. نیمهشب اربعین نود و نه. در خانهام. در تهران. چند سال است که چنین شبی، در خانه و اتاق خودم نبودهام؟ مهم نیست. مهم این است که خواب از سرم پریده. با صدای طبل و روضه از خواب میپرم. ساعت را نگاه میکنم. سه نیمه شب است. نیمه شب اربعین نود و یک. چند ثانیه منگم. چرا انقدر صدا نزدیک است؟ چراغهای اتاق خاموش است و نوری قرمز از پنجرهی روبرویم داخل اتاق افتاده. کنار پنجره میروم. زیرپایم موج سیاهپوش است که وارد حرم میشوند. طبل میزنند. سنج میزنند. عربی میخوانند اردو میخوانند. فارسی میخوانند؛ نوبت به نوبت.ساعت سه نیمهشب اربعین است. اینجا حرم سقا و من، منگ و خوابزده و بغضکرده، نشستهام وسط اتاق “رادیو الکفیل” غروب که به کربلا رسیدیم، گفتند برای من جایی ندارند. تنها خانم گروه بودم و فقط توانسته بودند برای آقایان جایی جور کنند. سرماخورده بودم و خسته. به چند جایی که گفتند محل اسکان خانمهاست سر زدم ولی حتی برای نشستن هم جایی نیافتم. ویروس لعنتی لحظه به لحظه توانم را کمتر میکرد. زمستان بود و سوز سرما از بیرون، آتش درونم را شعلهور میکرد. تب و تهوع و لرز و درد همه باهم دست به یکی کرده بودند. سیداحمد گفت برویم پتو بگیریم و در بینالحرمین بخوابیم. نگاهم به گنبد افتاد. در دلم گلایهای کردم. دقیقهای نگذشته، دوستش گفت”برویم؛ جایی جور شده” داشتم فکر میکردم حتما اینجا هم جایم نمیشود که دیدم از درب خروج حرم، وارد صحن شدیم. بدون گشتن، بدون معطل شدن. از کنارهی دیوار حرکت کردیم. خادمی درب یکی از اتاقهای حرم را برایمان باز کرد. پلکانی روبرویمان بود. بالا رفتیم. به راهرویی رسیدیم که پر از اتاق بود. بر روی درب یکی از اتاقها نوشته بود “رادیو الکفیل صوت المرء المسلمه” درب را زدند. دختر جوانی در را باز کرد و من وارد شدم؛ وارد جمعِ دخترکان جوان رادیو حرم. صدای طبل و سنج میآمد. پنجرهی اتاق را نشانم داد و گفت، این پنجره را باز کنی، صحن پایین پایت است و روبرویت ضریح. پتو آورد و متکایی تمیز. گفت استراحت کن. شب اربعین بود. صدای طبل و سنج میآمد. صدای روضهخوانی آهنگران. صدای نوحهخوانی باسم. و صدای قلب من؛ که از شرم دوست داشت بیاستد. از این همه کرم سقا، میخواست آب شود؛ محو شوم. صدای طبل و سنج میآمد. صدای “عمو عباس بیتو قلب حرم میمیره” صدای “یا عباس جی بالمای لسکینه” صدای زنی تنها. صدای دخترکانی وحشتزده. صدای سم اسبان. صدای سوختن خیمهها. صدای پاره شدن گوشها … از خواب میپرم. شب اربعین است.
تهران را سکوت و رخوت در بغل گرفته.
نویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۶:۰۵ ب.ظ روز ۱۷ مهر ۱۳۹۹ |
دیدگاه (۰)