سرطانِ ننوشتن
“اگر چه نوشتن کار سختی شده است، اما باید این غول را شکست داد.
غولی که نمیدانم کی و چگونه، آرام آرام در جانم خزید و رشد کرد؛ انگار کن غدهای است سرطانی که اوایل سلول کوچک و بیاهمیتی است ولی آرام آرام بزرگ میشود، ریشه میدواند، میخزد، میجهد، رشد میکند و غول میشود، غولی دهشتناک و بدنآزا.
ننوشتن برای من، شاید هم برای تویِ خواننده همان غول است، همان سرطان؛ “سرطانِ ننوشتن”
نمیدانم از کجا سروکلهاش پیدا شد و خودکار و کیبورد را کُشت و نابود کرد. چطور ریشه دواند و ترسِ از نوشتن را در سلولسلولِ بدن جای داد. خودکار در دست میلغزید و رها میشد. انگشت بر کیبورد بیحرکت میماند. فرار میکردم. از نوشتن، از هر نوشتنی فرار میکردم.
آنقدر بزرگ شد که هر نوشتهای توانست برایم فخر بفروشد و رشکانگیز شود. غولی شد بزرگ؛ غولی روحآزا.
دوا و درمانش نکردم و بدخیم شده است. دردش زیاد است. فراقش سخت است. گاهی کلمات تا حلق میآیند ولی برمیگردند، خاموش میشوند. کلمه باید آرام به دنیا بیاید، در آرامش. اندکباری نیز که خودشان را بیرون میریزند، استفراغوار میآیند؛ کثیف و مهوع.
شاید بروم دکتر. شاید تلاش کنم به درمانش. شاید یعنی دوست دارم. دوست دارم همانطور که آرام آرام خزید و پیچید در ذهن و توانم، آرامآرام بِرمانَمش. و سرریز از کلمه شوم.
کلمه، کلمه، کلمه… آه محبوبِ من
راه سختی در پیش دارم. سخت و درشت. کاش، بتوانم شکستش دهم؛ کاش”
سلام فاطمه جان
سندسم. خیلی متاسفم شدم که اینستا صفحه شما رو هم بست. نبودن تو اینستا واقعا محسوسه.
کانال وادی تو تلگرام رو دنبال میکنم.
ان شاءالله هرجا هستی سلامت و موفق باشی.
سلام سلام سندس جان
من بعد چند ماه اومدم وبلاگ طفلکم رو باز کردم :))
ممنونم خانم از لطفت