![]() ![]()
ببار ای بارون ببار
پشت میزم نشستم و دارم کارهامو میکنم، هر چند دقیقه یکبار سرمو برمیگردونم سمت چپ و از پنجره بیرون را نگاه میکنم و وقتی میبینم که هنوز داره بارون میباره، دست خودم نیست، ذوق میکنم و لبخند میزنم. دیشب که خونه بودم و صدای بارون را که پشت پنجره اتاقم میخورد به زمین و شیشه را، میشنیدم، قلبم تاپتاپ می زد. بعد یاد خودم افتادم. فکر کنم هشت نه سالم بود که رفته بودیم شمال، کدوم شهر بود یادم نیست، فقط یادمه بابا، ماشین رو کنار جاده نگه داشتن، بارون داشت میآمد، از آن بارونای شمالی؛ کنار جاده جنگل بود، از آن جنگلهایی که وقتی میری زیر درختهاش، دیگه آسمون آبی دیده نمیشه و به جاش یه آسمونِ سبزه تو در تو، توی قاب چشمات میشینه؛ از ماشین پیاده شدم و دویدم توی جنگل، بارون خیلی سعی کرده بود و از بین شاخ و برگ درختها، قطره قطره میآمد پائین، دستامو دو طرف بدنم باز کرده بودم و میدویدم و شعر باز باران با ترانه رو که تازه توی مدرسه یاد گرفته بودم را بلند بلند داد میزدم و میخوندم، وقتی میخوردم به درختها و شاخههاشون، قطرههای بارون میریخت رو صورتم و کلی در عالمِ بچگیام، کیف میکردم.یک احساس رهاشدگی و سبکی. صدای مامانم هم هنوز توی گوشم هست که از کنار ماشین داد میزدن :«فاطمه، بیا. سرما میخوری. ندو، میافتی زمین» حتی یادمه که یه کاپشن قرمز و نارنجی و سبز تنم بود. کاپشنهرو خیلی دوست داشتم، بابا برام خریده بودن. الان به سمت چپ نگاه کردم، به پنجره. هنوز داره بارون میاد. از صبح تا الان که ساعت سه و ربعه. جمعه که داشت بارون میآمد، رفتم تو حیاط و از گلهامون عکس گرفتم. نویدِ آمدنِ بهار هستند نوشتههای مرتبطنویسنده: سيده فاطمه مطهری - ساعت ۱۱:۵۱ ق.ظ روز ۲۲ اسفند ۱۳۸۹ | دیدگاه (۹) ![]()
دیدگاه شما
|
خوب می بینم که هم بارون میاد و هم دوئل یکی دیگر از منتخبان چهره ۸۹ هک شده است و در دسترس نیست . زیر باران خوش بگذرد .
فیتیله از سال ۹۰ پنجشنبه ها هم تعطیله !
kanoonFATH.blogfa.com
کانون وبلاگنویسان فتح! و خبرِ پنجشنبه ها هم تعطیله! چقدر جالب!!!!
خوش بحالتان؛ حیاط، گل، بارون…
سلام عزیزم
چه گلای خوشگلی دارین تو حیاطتتون . بح بح
با این توصیفاتت دلم شدیدا شمال خواست 😐
موفق باشی
اینایی که به جای نهج البلاغه میرن این کتابای روشنفکری جنس دوم سوم میخونن… حیف واقعا!
سلام علیکم!!
کتاب روشنفکری جنس دوم و سوم؟ دقیقا ربطش به این پست چیه؟
خواستم چیزی بگم
اما
ترجیح میدم این گل ها رو ببینم…
[…] ۴۴ . ببار ای بارون ببار « وادیwww.vaadi.ir/archive/544یک قاشق اشتباه. شکست خورد! پروژه ای که از خرداد در ذهن داشتم و دیروز توانستم عملی اش کنم را میگویم. فکر میکردم راحت است، راحت هم بود ولی یک اشتباه در محاسبه، … […]